رویای ناتمام مشروطه‌خواهی_11

دموکراتیزاسیون ذیل قدرت

گفت‌وگو با علیرضا صحرایی


مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی در چارچوب تدوین مبانی نظری توانمندسازی حاکمیت، با همکاری روزنامه «شرق»، مروری بر نظریه‌های تبیین سیر قدرت در ایران داشته و با طرح پرسش‌هایی درباره لوازم مشروطه‌خواهی به‌همراه بررسی انتقادی نظریه‌های ناظر بر استبداد شرقی به گفت‌وگو با صاحب‌نظران و متخصصان این حوزه پرداخته است. این بار با علیرضا صحرایی گفتگو شده است. علیرضا صحرایی دانش‌آموخته مقطع دکتری رشته علوم سیاسی از دانشگاه فردوسی مشهد است. عنوان رساله دکتری او «چرایی و چگونگی تعلیق مشروطیت و حاکمیت استثنا در دوران قاجار و پهلوی اول» است که در آن تلاش کرده با استفاده از دستگاه نظری جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، در  «وضعیت استثنائی»، تاریخ مشروطه را مورد بازاندیشی انتقادی قرار دهد. از دیگر مکتوبات او می‌توان به «بازفهمی نهاد دول و تأثیر آن بر توسعه در ایران دوره جمهوری اسلامی»، «پیوستار قدرت در سیاست خارجی از دیدگاه فروغی»، «نقش و تأثیر احزاب در ثبات سیاسی ایران؛ مطالعه موردی: دولت اصلاحات» و... اشاره کرد.

تاریخ انتشار : ۱۸ شهریور ۹۹

علیرضا صحرایی در این گفت‌وگو به صراحت اذعان می‌کند که اگر قرار بر تحقق قسمی دموکراتیزاسیون یا مشروطه‌خواهی باشد، باید ذیل جمهوری اسلامی ممکن شود. هر سنخی از توسعه را نیز ذیل همین وضعیت می‌توانیم پی‌جویی کنیم.

‌در باب ساخت سیاسی جوامع شرقی، تاکنون برخی رهیافت‌های نظری از سوی متفکرانی همچون مارکس، ویتفوگل، وبر و… مطرح شده است. نتیجه این رهیافت‌ها عمدتا به این‌ صورت بوده که روند مشروطه‌کردن قدرت در ایران به دلایلی ازجمله عدم شکل‌گیری طبقات مستقل از قدرت در ایران، جامعه کم‌آب و پراکنده، سرزمین‌های پهناور و… با نوعی انسداد مواجه می‌شود. تحلیل شما از این نظریات و نتایج حاصل از آنها چیست؟

رویکردهای اروپامحورانه فهم درستی از جامعه ایرانی به دست نمی‌دهند

به‌طورکلی در باب ساخت و ماهیت دولت یا جامعه سیاسی در ایران، چهار رویکرد وجود دارد؛ یکی از رویکردها رویکرد مارکسیستی است که در آن مارکس زیرساخت اقتصادی را مطرح می‌کند و اینکه دولت صرفا یک روبنای سیاسی است. آن چیزی که در این رویکرد بسیار مورد توجه قرار می‌گیرد، وجه تولید یا شیوه تولید آسیایی است. بر اساس شیوه تولید آسیایی، ویتفوگل و برخی ایران‌شناسان روس، سلطنت فئودالی یا شیوه تولید آسیایی را مطرح می‌کنند. مبنای نظری این متفکران نیز همان دولت‌های اقتدارگرا یا پادشاهی‌های شرقی است و در واقع چیزی که ویتفوگل از آن به‌عنوان «جوامع هیدرولیکی» یا جوامع آب‌سالار نام می‌برد. این یک رویکرد در باب ساخت دولت در ایران معاصر است. برخی نیز حتی این رهیافت نظری را به کل تاریخ سیاسی ایران بسط می‌دهند.

رویکرد دوم استبداد ایرانی است که تقریبا این رویکرد را در آثار یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب و همین‌طور آرای همایون‌کاتوزیان می‌توان دید. کاتوزیان در کتاب جامعه کلنگی که سال ۱۳۹۵ به چاپ رسید، همین رویکرد استبداد ایرانی را مطرح می‌کند. بحث این متفکران این است که استبداد شرقی دارای ساخت درازدامنه، متصلب و ریشه‌دار در ایران است. در این تحلیل بر پراکندگی جوامع در ساخت سیاسی به دلیل کم‌آبی تأکید می‌شود. آقای کاتوزیان استبداد ایرانی را با مؤلفه‌هایی که دارد، همراه با اینکه چرا ما نمی‌توانیم در ایران شاهد یک جامعه فئودالی و انتقال آن به جامعه سرمایه‌داری -به همان صورتی که در غرب اتفاق افتاد- باشیم، مطرح می‌کند و می‌گوید که در ایران، طبقات مستقل از دولت وجود نداشته است. دولت در واقع مسلط بر طبقات است و استبداد ایرانی به دلیل نبود یک جامعه مدنی، شکل‌ گرفته و استمرار می‌یابد. نظریه خانم لمبتون را نیز در ذیل همین رویکرد می‌توان قرار داد.‌ رویکرد سوم رویکرد وبرین‌ها است؛ رویکردی که درباره سلطانیسم، پاتریمونیالیسم یا نئوپاتریمونیالیسم سخن می‌گوید. این رویکرد پیرو نظریات ماکس وبر است که قدرت مطلقه و ژان بدن که دولت مطلقه را مطرح می‌کند. کسانی که در ایران روی این نظریه کار می‌کنند، هوشنگ شهابی، احمد اشرف و… هستند. این متفکران بر اساس سلطانیسم و شخصی‌شدن قدرت و نظام پدرسالار (ترجمه پاتریمونیالیسم)، می‌گویند دولت پهلوی اول یک نوع نظام پاتریمونیال است؛ حتی دولت قاجار را نیز نوعی سلطانیسم پاتریمونیال می‌دانند و دولت پهلوی دوم را ذیل نوعی نظام نئوپاتریمونیال دسته‌بندی می‌کنند. رویکرد چهارم نیز دولت رانتیر بوده که وام‌دار نظریات تدا اسکاچپل است. این چهار رویکرد البته دارای نواقص بسیاری بوده و نمی‌توانند ماهیت دولت و جامعه سیاسی را به درستی تحلیل کنند.

وضعیت استثنا در  اندیشه آگامبن

اما در کنار این چهار رویکرد، رویکرد پنجم و جدیدی را نیز می‌خواهم ارائه دهم که در آن از دستگاه مفهومی استفاده شده که آن را مرهون جورجو آگامبن هستیم. در واقع از مفهوم «وضعیت استثنا» در ادبیات نظری آگامبن وام گرفته‌ایم و این وضعیت استثنا را در توضیح اینکه چرا ما هیچ‌گاه در تاریخ خود به سمت مشروط‌نشدن قدرت سیاسی پیش رفته‌ایم، به‌ کار گرفته‌ایم. در واقع تلاش ما این بوده که با دستگاه مفهومی جدید تحت عنوان وضعیت استثنا، ساخت دولت را مورد سنجش قرار دهیم.

در این پیکره نظری، از دو مفهوم استفاده می‌کنم. یکی از آن دو، مفهوم مشروطه است. تفسیر بنده از مشروطه چنین است: مشروطه‌کردن به معنای چارچوب‌مندکردن قدرت سیاسی است. یا به یک معنا قدرت سیاسی در چارچوب قرار گیرد. مفهوم دیگر، استثنا و تعلیق است. منظور از استثنا چیست؟ وضعیت استثنا، یکی از مفاهیم و سازه‌های مفهومی مدرن هم در اندیشه سیاسی و هم جامعه‌شناسی سیاسی است که تاکنون مورد استفاده بسیاری از پژوهشگران قرار نگرفته است. وضعیت استثنا یعنی شرایطی پیش آید که طی آن بتوان در آن شرایط قانون را به حالت تعلیق درآورد و وضع جدیدی را وضع کرد. وقتی وضعیت استثنا رخ دهد، در آن موقعیت است که تعلیق مشروطه یا قانون اتفاق می‌افتد. تاریخ معاصر ایران و رفتن مشروطه به سمت یک وضعیت جدید را با این دستگاه مفهومی می‌توان توضیح داد. چگونه می‌شود که جامعه‌ای از وضعیت مشروطه به یک وضعیت استثنا برسد؟ این وضعیت استثنا ممکن است پهلوی اول، پهلوی دوم باشد. می‌بینیم که در تاریخ معاصر سیاسی ایران، امر سیاسی همواره با وضعیت استثنا مواجه شده است. البته آگامبن تصریح می‌کند که این وضعیت استثنا از فرط تکرار به قاعده بدل می‌شود. از این حیث، ایران از مشروطه به این ‌سو با وضعیت‌های استثنای متفاوتی در حال دست‌وپنجه نرم‌کردن است و به این دلیل که ما نمی‌توانیم به سمت مشروطگی قدرت سیاسی حرکت کنیم، به وضعیتی می‌رسیم که این وضعیت را استثنا نام می‌دهیم. تاریخ سیاسی ما نیز مملو از این استثناهاست.

‌پیش از آ‌نکه به بحث آگامبن بپردازیم، مایلم این پرسش را مطرح کنم که شما با توجه به نکاتی که در بخش اول ذکر کردید، اساسا چه نارسایی‌ها و نقصان‌هایی را متوجه نظریات متفکرانی مانند مارکس، ویتفوگل و… می‌دانید؟ اساسا این نظریات چه ایرادهایی دارند که واجد توان مکفی برای ایضاح ساخت سیاسی جامعه ایران نیستند؟

متفکران اروپایی از کانتکست جامعه ایران غفلت ورزیده‌اند

انتقادها نسبت به این نظریات زیاد است؛ اول اینکه اساس و چارچوب این نظریات عمدتا از کانتکست جامعه ایران غفلت ورزیده‌اند؛ برای مثال، کاتوزیان می‌گوید از دل فئودالیسم در غرب، سرمایه‌داری بیرون می‌آید و در نهایت نیز سنتزی خلق می‌شود؛ اما این نظریه در واقع از متن و بستر جامعه ایرانی برنخاسته است. در واقع شکافی اساسی میان دستگاه تحلیلی و متن جامعه ایران وجود دارد. همچنین انتقادهای بسیاری به جامعه آب‌سالار وارد شده است. وضعیت آب در شمال ایران با بخش کویری آن کاملا متفاوت است؛ اما آیا می‌توان جوامع هیدرولیکی را پایه‌ای برای دموکراتیک‌بودن یا دموکراتیک‌نبودن جغرافیایی خاص قرار داد؟ در این مورد البته تردید جدی وجود دارد. دوم اینکه این نظریات با جامعه ایران همسویی نداشته و سوم اینکه بسیاری از این تحولاتی که در غرب اتفاق افتاده، در ایران رخ نداده و بسیاری از این نظریات نتوانسته‌اند بخش‌های اساسی جامعه ایران را تحلیل کنند؛ برای مثال، رویکردهای مارکسیستی نتوانسته بخشی را که بر عناصر هویتی یا فرهنگی جامعه ایران تأکید می‌کند، توضیح دهد یا نظریات وبرین‌ها نمی‌تواند نوع روابط دولت با جامعه را به‌درستی تحلیل کند. این نظریات نمی‌توانند چرخش‌های مشروطیت را توضیح دهند، چراکه به‌وضوح می‌بینیم مشروطه در حوزه‌های متنوعی موفق بوده است. در عصر مشروطه، برای اولین‌بار مجلس تشکیل ‌شده و احزاب سیاسی شکل گرفته‌اند. حتی اولین کشور آسیایی هستیم که به سمت مشروطه‌کردن قدرت سیاسی حرکت کرده‌ایم؛ اما در نهایت و در عصر مشروطه چرخشی اتفاق می‌افتد و نخبگان جامعه به ‌جایی می‌رسند که تشخیص می‌دهند دیگر مشروطه پاسخ‌گوی مسائل و نیازها نیست. حتی برخی بر مشروطه لعنت می‌فرستند! می‌گویند همان جامعه زمان قاجار از این مشروطه بهتر بوده است. این است که با یک چرخش، مشروطه‌کردن یا دموکراتیزاسیون قدرت به سمت وضعیت استثنا حرکت می‌کند که پیش‌تر آن را به‌اختصار شرح دادم. البته نمی‌توانیم بگوییم که در ایران هیچ مشروطه‌ای اتفاق نیفتاد و نتیجه‌ای نیز دربر نداشت. این نیز نوعی بی‌انصافی علمی است. مشروطه در ایران بسیاری از ابعاد را برای ما روشن کرد اما پروژه مشروطیت قدرت علاوه بر تلاش‌هایی که نخبگان ایرانی انجام می‌دهند، با شکست مواجه می‌شود. پرسش اساسی این است که چرا علاوه بر رو به جلو بودن مشروطه، دموکراسی و توسعه، ما دائم در حال نوعی عقب‌گرد هستیم؟ چرا ما نمی‌توانیم نهادهای سیاسی دموکراتیک را در ایران محقق کنیم. چرا اندیشه مشروطه‌خواهی نهادینه نمی‌شود؟ به این دلیل که جعبه‌سیاه مشروطه -‌با الهام از دکتر فیرحی- هنوز گشوده نشده است. ما تلاش کرده‌ایم با مفاهیم تعلیق و استثنا این جعبه‌سیاه را بگشاییم.

‌با توجه به تأکید شما بر دستگاه مفهومی آگامبن، این رویکرد چه مزیتی نسبت به رهیافت نظری استبداد تاریخی در ایران دارد؟

وضعیت استثنائی و  تعلیق  در  قانون

وقتی منظومه فکری آگامبن را مطالعه می‌کنیم، باید همه عناصر این منظومه را با هم ببینیم. وضعیت استثنا یکی از عناصر منظومه گفتمانی آگامبن است. آگامبن این نظریه را در باب سیاست معاصر نظام‌های لیبرال‌دموکراسی به کار می‌برد. ما تلاش کردیم با این رویکرد به تاریخ معاصر ایران کاربست دهیم. آگامبن معتقد است که در وضعیت استثنا حاکم می‌تواند قانون را تعلیق کند. کاری که یک مدت پیش ترامپ در آمریکا انجام داد و یک ماه کنگره را تعطیل کرد. نظر آگامبن این است که وضعیت استثنا در حال قدم‌گذاشتن به وضعیتی است که اساسا به پارادایم اصلی حکومت‌داری در سیاست غرب معاصر تبدیل می‌شود. او بر این نظر است که استثنا در حال بدل‌شدن به قاعده است حال آنکه علی‌القاعده چنین چیزی نباید اتفاق بیفتد. بلکه این استثنا باید استثنا بماند اما گویی چنین نیست و این وضعیت در سیاست معاصر بارها در حال رخ‌دادن و تثبیت و بدل‌کردن استثنا به قاعده همیشگی است. آگامبن تعبیر «زیست‌سیاست» را از فوکو وام می‌گیرد و می‌گوید جامعه در حال حرکت به آن سمت‌وسو است. مزیت رویکرد آگامبن نسبت به سایر نظریات این است که فراتر از نظریات دیگر، وضعیت معاصر را نیز تحلیل می‌کند. برخی مفاهیم مهم آگامبن به این شرح است: از مفهومی به نام «حیات برهنه» نام می‌برد؛ میان حیات سیاسی و حیات طبیعی تفاوت می‌گذارد؛ «هوموساکر» که به قتل بدون قربانی‌شدن متهم می‌شود. نکته دیگر، مصلحت دولت است. واژه مصلحت در نظر آگامبن از آن دست تعابیری است که می‌تواند جامعه را به سمت استثنا سوق دهد. پرسش می‌شود که چرا برخی دولت‌ها اعمال فراقانونی انجام می‌دهند؟ پاسخ می‌دهند که به‌خاطر مصلحت دولت چنین می‌کنیم. آگامبن همچنین از تعبیر دولت امنیت -که از هابز وام گرفته است- استفاده می‌کند. هابز می‌گوید که انسان‌ها برای فرار از ناامنی است که به سمت لویاتان مشروع و دولت فراگیر پیش می‌روند. یکی از دلایلی که مشروطه را به سمت یک وضعیت استثنا سوق داد، همین مفهوم دولت امنیت بود. چرا بسیاری از مردم، ‌‌خواص، نخبگان و… رضاشاهِ چکمه‌پوش را پذیرفتند؟ دلیل چنین پذیرشی همین دولت امنیت بود. مردم آن‌قدر از ناامنی در جامعه خسته شده بودند که می‌خواستند کسی بیاید و امنیت را برقرار کند. اقتدار نامحدود نیز یکی دیگر از مفاهیمی است که آگامبن از آنها استفاده می‌کند. اقتدار نامحدودی که حاکم به مدد آن قانون را به محاق می‌برد و آن را تعلیق می‌کند. حتی حاکم می‌تواند خشونت به خرج دهد اما این خشونت آن‌قدر قانونی جلوه می‌کند و آن‌قدر این وضعیت آنومی در پیکره نوموس (قانون) ریشه دوانده که طبیعی جلوه می‌کند. می‌پرسند چرا دولت‌ها خشونت به خرج می‌دهند؟ گفته می‌شود که قانونی است! اتفاقی نیز در نظام‌های لیبرال‌دموکرات در حال رخ‌دادن است که آگامبن از آن به «وقفه» تعبیر می‌کند. وقفه به معنای اعلام وضعیت فوق‌العاده اضطراری است. شما زمانی می‌توانید وضعیت فوق‌العاده اضطراری را اعلام کنید که وقفه‌ای در قانون اتفاق بیفتد. آگامبن این وضعیت را تعلیق در قانون نام می‌نهد و در نهایت برساختن یک دیگری (غیر) سیاسی که بنده از اشمیت وام می‌گیرم. اشمیت معتقد است دال محوری امر سیاسی، ساخت یک دشمن فرضی و یک دشمن انتزاعی است. دشمن فرضی رضاشاه، کمونیسم بود و بر اساس آن دشمن فرضی نیز جامعه را به سمت وضعیت استثنا سوق می‌داد. هرکدام از این مؤلفه‌ها حتی به‌تنهایی می‌تواند جامعه ایران را به یک معنا توضیح دهد و تبیین کند.

‌شاید این وضعیت استثنا به یک معنا نتواند تبیین نقطه‌ای و یخ‌زده از جامعه ایران به دست دهد. به هر صورت، ما با یک جامعه پویا مواجهیم که ممکن است از وضعیت استثنا خلاصی یابد. پرسش این است که رهایی از این وضعیت استثنا یا همان مشروطه‌کردن قدرت در ایران را در چه شرایطی امکان‌پذیر یا امکان‌ناپذیر می‌دانید؟ آیا این امکان وجود دارد که قاعده بازی در وضعیت استثنا بر هم بخورد؟

جامعه شادمان، راه رهایی از  استثنا

خود آگامبن برای رهایی از وضعیت استثنا از نوعی جامعه شادمان سخن می‌گوید. این جامعه زمانی پدید می‌آید که وضعیت استثنا به‌طورکلی کنار گذاشته شود. البته به آگامبن انتقاد شده که در این تحلیل دچار نوعی ایدئال‌گرایی شده است. اما بحث بنده در مورد ایران این است: ما در هر دوره‌ای که به سمت مشروطه‌کردن قدرت پیش رفتیم، سه علت اساسی باعث شد که به وضعیت استثنا درغلتیم. در واقع بسترسازهای اندیشگانی، نهادی و رویدادی بوده‌اند که باعث شده ما در مشروطه نمانیم. اولین دوره در تاریخ معاصر ایران، دوره‌ای بود که مشروطه ایجاد شد و این سه بستر دست‌به‌دست هم داده و باعث می‌شوند ما به سمت وضعیت استثنا پیش برویم.

بسترسازهای خلق وضعیت استثنا؛ رویداد، اندیشه و نهاد

اول، بسترسازهای اندیشگانی است. ما در مباحث اندیشه‌ای مشکلات جدی داریم. سنت قدمایی ایرانی در تاروپود جامعه سیاسی ایران ریشه دوانده است و به تعبیر دکتر طباطبایی، گویی این سنت قدمایی، وجهی از نظام‌های فکری حیات سیاسی-فرهنگی ایران تلقی می‌شود. سنت قدمایی همان سنتی است که ما آن را به نام اندیشه کیهانی می‌شناسیم. دنیا را به‌مثابه خیمه‌دیدن که در رأس آن خیمه باید شاهی باشد که حکومت کند. حتی زمانی که به سمت اسلام نیز پیش می‌رویم، این سنت قدمایی در حال بازتولید‌شدن است و از بین نمی‌رود. یعنی سنت قدمایی ایران باستان و اندیشه کیهانی، اندیشه سلطانی به یک معنا، از میان نمی‌رود. کمااینکه چنین بحثی در مورد مشروطه‌خواهی نیز صدق می‌کند. زمانی که اندیشه مشروطه‌خواهی به ایران وارد می‌شود، باز همین سنت قدمایی همچون مانعی اساسی بر سر راه اینکه دولت و جامعه سیاسی به سمت مشروطه‌کردن قدرت نتواند پیش برود، عمل می‌کند. از طرفی، دعوای شیخ فضل‌الله و مرحوم نائینی، دعوای سنت و مدرنیته، دعوای منورالفکران با یکدیگر و با مشروعه‌طلبان و… در همین راستا قابل تحلیل است.‌ بسترساز یا سبب‌ساز دوم، سبب‌سازهای نهادی است. به این معنی که ما نتوانسته‌ایم نهادهای متناسب با مدرنیته را شکل دهیم. این درست است که ما در بحث از نهادها، مجلس، احزاب، قانون اساسی و… را داشته‌ایم، اما در مقایسه با غرب، می‌بینیم که حتی دانشگاه جدیدی که در غرب -حتی در انگلستان- وجود دارد، از درون حوزه علمیه و کلیسای آن پدید آمده است. اما از آن پس دیگر کلیسا در کنار دانشگاه نایستاد. حوزه علمی اروپایی به‌عنوان نهادهای سنتی از میان رفتند و نهادهای مدرن جایگزین نهادهای سنتی شدند. اما در مشروطیت اساسا چنین پدیده‌ای رخ نمی‌دهد. نهادهای مدرن را می‌آوریم؛ اما در کنار آنها نیز نهادهای سنتی را داشته‌ایم. نهادهای مدرن به‌صورت نیم‌بند و در کنار نهادهای سنتی پدید می‌آیند. این وضعیت حتی در اکنونیت تاریخی ما نیز تشدید شده است. به این دلیل که مشروطه، نوپا و نهادهای مدرن نیز نیم‌بند بوده‌اند، این نهادها کارایی لازم را نداشته‌اند.‌ مانع سوم، سبب‌سازهای رویدادی هم در داخل و هم در حوزه بین‌الملل است. در ساخت بین‌الملل اتفاقاتی رخ می‌دهد: رقابت میان روس و انگلیس، قراردادهای ۱۹۰۷، ۱۹۱۵، ۱۹۱۹، جنگ جهانی اول و… در داخل نیز اختلافات میان دولت و مجلس، ترور عبدالله بهبهانی، نبود مدارا، بمباران مجلس اول، ناامنی، قحطی و… را داریم. همه این رویدادها موجب می‌شود که ما از مشروطه‌خواهی و دموکراتیزاسیون به سمت وضعیت استثنا پیش برویم. بنابراین اگر بخواهم خلاصه کنم، باید بگویم که سه سبب‌ساز اصلی موجب می‌شود ما به سمت تعلیق و استثنا حرکت کنیم: اول، سبب‌ساز اندیشه‌ای است؛ دوم، سبب‌ساز نهادی و سوم، سبب‌ساز رویدادی است. این وضعیت تا دوره رضاشاه نیز ادامه می‌یابد. حتی وقتی دولت ملی دکتر مصدق بر سر کار می‌آید، به نظر می‌رسد مجددا همین سبب‌سازها ایران را به سمت تعلیق و استثنا سوق می‌دهند. در زمان پهلوی دوم، انقلاب ‌‌و… نیز همین وضعیت ادامه می‌یابد. این وضعیت آن‌قدر ادامه می‌یابد که مردم اساسا خواست و مطالبه مشروطه را پس می‌زنند و در آرزوی همان وضعیت پیشین، فغان سر می‌دهند.

در واقع گویی ما نتوانسته‌ایم مشروطه‌خواهی را به طریق مطلوبی نهادینه کنیم.

‌فرمایشات شما تا اینجا با ارجاع به سه سبب‌ساز اندیشگانی، نهادی و رویدادی، در توضیح موانع مشروطه‌کردن قدرت بود؛ اما در وجه ایجابی، چه استدلالی را در راستای امکان مشروطه‌کردن قدرت ارائه می‌دهید؟ مشروطه‌شدن قدرت با چه رویکرد هنجاری و تجویزی ممکن است؟

مشروطه کردن قدرت، فرایندی از صفر تا صد و دینامیک است

بر این نظرم که مشروطه‌خواهی واجد یک‌سری اصول، مفاهیم و شاخص‌هاست. اگر بتوانیم این شاخص‌ها را برقرار کنیم، طبیعتا به سمت مشروطه‌کردن قدرت سیاسی بیشتر پیش خواهیم رفت. البته نکته‌ای را نیز باید مدنظر داشته باشیم؛ اینکه مشروطه‌کردن قدرت سیاسی نه به‌ صورت «صفر یا صد»، بلکه به ‌صورت «صفر تا صد» است؛ یعنی ما نمی‌توانیم بگوییم در این شرایط مشروطه کاملا برقرار بوده و در آن شرایط خیر. در واقع مشروطه‌کردن قدرت همواره به میزان و نسبتی وجود داشته است؛ اما باید دید بین صفر تا صد چه امتیازی می‌توانیم به آن بدهیم. اگر بتوانیم شاخص‌ها را در ایران بسی کیفی‌تر پیاده کنیم، طبیعتا بیشتر به سمت مشروطه‌خواهی حرکت خواهیم کرد.

دولت قانون‌مند و مجلس کارآمد از شاخص‌های مشروطه‌خواهی است

کاتوزیان در جایی می گوید دولت خودکامه دقیقا مانند ماشین جادویی است که در صبح ازل تاریخ سیاسی ایران شکل گرفته و گویی قرار است تا شام ابد نیز همچنان به حرکت خود ادامه دهد. اتفاقا نظر بنده بر جامعه بدیل دوم و به نحوی تعدیل کردن برخی مطالبات است. چنانچه می بینیم که مشروطه خواهی را مطرح می کنیم، ولی متوجه می شویم با این ادبیات دیگر امکان کمی وجود دارد که به آن سمت حرکت کنیم. ما باید دنبال برقراری نوعی لویاتان هابزی باشیم.

یکی از این شاخص‌ها، حضور یک مجلس قوی و کارآمد است که هم در وضع قوانین قدرتمند عمل کند و هم بتواند بر اجرای قانون نظارت کند؛ یعنی مجلسی که وکیل‌المله باشد نه وکیل‌الدوله. این یکی از خواسته‌های مشروطه‌خواهان بود. آنها به دنبال پارلمان و مجلسی بودند که کارآمد و قوی باشد. شاخص دوم، حضور یک دولت قانون‌مند است که در آن، خِرَد خودبنیادی را که همواره در مشروطه از آن صحبت می‌کنیم، داشته باشیم‌. به این معنا که تنظیم و اداره امور را به دست قانون بسپاریم. شاخص بعدی، تفکیک قواست به همان معنایی که منتسکیو مراد می‌کند؛ یعنی تفکیک قوا مبتنی بر check and balance باشد و وظیفه اختصاصی هر قوه به همان قوه محول شود و سرسپردگی یکی به دیگری ایجاد نشود. شاخص بعدی آزادی است. آزادی به معنای امکان انجام‌دادن اعمال بدون موانع است. شاخص دیگر، حاکمیت مردم -و نه دولت- است. شوربختانه در ایران وضعیت دولت همواره به نحوی بوده که ما به سمت سیطره ‌ دولت حرکت کرده‌ایم. شاخص دیگر، وجود یک جامعه مدنی پرتوان است. یکی از اشکال‌های ما همواره این بوده که تحزب در ایران تاکنون به معنای واقعی شکل نگرفته است. احزابی شکل می‌گیرند که عمدتا به دولت وابسته‌اند. همواره میان دولت و احزاب سیاسی، نوعی بده‌بستان سیاسی در جریان بوده است. اصناف مستقل، تشکل‌های سیاسی مستقل، رسانه مستقل، فضاهای خبری مستقل و‌… از دیگر شاخص‌هاست. در نهایت، حقوقی که ملت در برابر دولت و دولت در برابر ملت دارد -‌که به معنای تحدید قدرت است- نیز باید تعیین شود. هرچه بیشتر مجموعه‌ای از این شاخص‌ها از صفر به سمت صد پیش رود، می‌توانیم بگوییم با سرعت بیشتری به سمت مشروطه‌خواهی در حرکت هستیم و بالعکس. هرچه این بحث‌ها در میان مردم و نخبگان جامعه بیشتر مطرح شود، طبیعتا می‌توانیم به مشروطه‌کردن قدرت امیدوارتر باشیم.

‌در تاریخ نزدیک‌دست، ‌چنین به نظر می‌رسد که تحقق همه آرزوهای تاریخی ما دچار نوعی تعویق شده‌اند. با توجه به اشاراتی که درباره تعمیم وضعیت تعلیق و استثنا به تاریخ معاصر ایران داشتید، آیا فکر نمی‌کنید ما نیازمند نوعی چرخش پارادایمی در مواجهه با ساخت قدرت و دولت در ایران هستیم؟ آیا می‌توان از این مطالبات و مسیر خطی از مشروطه تاکنون اندکی فاصله گرفته و به نحوی توسعه را ذیل شکلی از دولت اقتداگرا پی بگیریم؟ یا اینکه خیر، باید همان شعارهای مشروطه را با بسامد بیشتری دنبال کنیم تا بالاخره به سرفصلی از دموکراتیزاسیون در آینده دور یا نزدیک ایران برسیم؟

‌پرسش بسیار بنیادینی را مطرح کردید. کاتوزیان در جایی می‌گوید دولت خودکامه دقیقا مانند ماشین جادویی است که در صبح ازل تاریخ سیاسی ایران شکل‌ گرفته و گویی قرار است تا شام ابد نیز همچنان به حرکت خود ادامه دهد. اتفاقا نظر بنده بر جامعه بدیل دوم و به نحوی تعدیل‌کردن برخی مطالبات است. چنانچه می‌بینیم که مشروطه‌خواهی را مطرح می‌کنیم، ولی متوجه می‌شویم با این ادبیات دیگر امکان کمی وجود دارد که به آن سمت حرکت کنیم. به نظر بنده، ما باید ‌‌دنبال برقراری نوعی لویاتان هابزی باشیم. ‌

هر حرکتی را نیز ذیل همین وضعیت می‌توانیم پی‌جویی کنیم. مگر محمدعلی فروغی یا نخبگان زمان پهلوی اول نمی‌دانستند که رضاشاه یک حکومت اقتدارگرا است؟ می‌دانستند؛ اما چرا در تحلیل نهایی از رضاشاه حمایت کردند؟ فروغی می‌داند که حکومت رضاشاه، نوعی حکومت استبدادی است؛ اما همین وضعیت را می‌پذیرد و تلاش می‌کند تا در همان چارچوب کار کند. به نظر می‌رسد بسیاری از نخبگان امروز با شناختی که از تاریخ سیاسی ایران داشته‌اند، به این نکته پی برده باشند که بسیاری از شاخص‌های عصر مشروطیت، شاخص‌هایی بسیار ایدئال‌گرایانه است؛ اما اگر بتوانیم در ذیل همین وضع موجود برخی عناصر و شاخص‌ها را محقق کنیم، به میزانی توانسته‌ایم به مقصد مشروطه‌کردن قدرت نزدیک شویم. مفروض بگیریم که وضعیت استثنا در جامعه ما به‌ صورت یک قاعده درآمده است؛ اما باید به این بیندیشیم که در چنین شرایطی، چه شکلی از جامعه سیاسی را می‌توانیم خلق کنیم. این، مهم‌ترین نکته‌ای است که هنوز می‌توان در باب آن اندیشید.

این مطلب در تاریخ ۱۸ شهریور ۹۹ در روزنامه شرق منتشر شده است.

دریافت فایل پی دی اف

لینک کوتاه https://iran-bssc.ir/?p=9395

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *