اندروز در این مقاله با تأکید بر اهمیت نقش دولتها در تولید منافع اجتماعی، تلاش میکند توضیح دهد کدام اقدامات و چه نوع تغییراتی هستند که توانمندی حکومتها در ارائه خدمات و کالاهای عمومی را افزایش میدهند. او سپس در جریان روایت برخی از نمونههای اصلاحات موفق در جهان، تفسیر جدید خود و همکارانش از جایگاه رهبری و عاملیت در این نوع از تحولات را تبیین میکند. یکی دیگر از پرسشهای مهم پیش روی اصلاحگران در سراسر جهان، این مسئله است که اصلاحات کارآمد در چه زمانی امکانپذیر میشوند. اندروز تلاش میکند با پاسخ به این پرسش مهم، زمینهها و پنجره فرصتهای مناسب برای اصلاحات کارآمد دولتها را شناسایی کند. در نهایت، پرسش مهم آخر اینجاست که چرا برخی از اصلاحات در دولتها تثبیت میشوند و پایدار میمانند و برخی از آنها در برابر شوکهای بیرونی و تغییر دولتها نمیتوانند مقاومت کنند. آخرین پرسش این مقاله حول همین محور است که چگونه میتوان اصلاحاتی پایدار و نتیجهبخش ایجاد کرد. اندروز در این مقاله تلاش میکند تمایز اصلاحات کارآمد و اصلاحات ناپایدار و غیرموثر را از دریچه شکاف بین دو نظریه و رویکرد به اصلاحات «تغییر راهحل و رهبر محور» و «انطباق تکرارشوندۀ مسئله محور» واکاوی کند.
علیرغم تفاوتها در ابعاد بسیار، همگی نمونههای مورد بررسی در این مقاله، در پژوهشهای پیشین «معجزه» خوانده شدهاند. اما این پژوهشها بهندرت به تبیین چگونگیِ ظهور چنین راهحلهای رهبری و حکمرانیای میپردازند و بدین ترتیب، پرسشهای بسیاری را در باب نحوه پیدایش حکومتهای مطلوب بیپاسخ میگذارند.
دو نمونه اول، معجزه اقتصادی معروف کره جنوبی و سنگاپور هستند. کره جنوبی در دهه ۱۹۵۰ یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود که با درآمد سرانه زیر ۲۰۰ دلار در سال (برابر با سیرالئون و کمتر از بولیوی، السالوادور، زامبیا و زیمبابوه) از یک جنگ ناگوار بیرون میآمد. بااینوجود، این کشور در طول چند دهه بعد بهسرعت رشد کرد و در سال ۲۰۱۲ متوسط درآمد آن بیش از ۲۰،۰۰۰ دلارِ آمریکا بود که با کشورهای اتحادیه اروپا رقابت میکرد. اقتصاد سنگاپور نیز به همین ترتیب در سال ۱۹۶۵ از یک پایه ضعیف، با متوسط درآمد ۵۰۰ دلارِ آمریکا رشد کرد. این کشور که با توجه به چالشهای مهارناپذیر به انواع بلایا در زمینه توسعه گرفتار بود، در سال ۱۹۶۵ از فدراسیون مالایا کنار گذاشته شد. این کشور از این موانع عبور کرد و اکنون شهروندانش از درآمد سرانه بیش از ۴۰،۰۰۰ دلار آمریکا برخوردار هستند. این نتایج باورنکردنی برای همه کشورهای جهان رشکبرانگیز است. بااینحال، در مورد انواع فرآیندهایی که به این نتایج منجر شدند و نیز در مورد نقش حکومت در این فرایندها، پرسشهای حلنشده فراوانی وجود دارند: آیا این رشد صرفاً نتیجه تصمیمات سیاستی درست بود؟ آیا چنین دستاوردهایی مستلزم داشتن رهبریِ استبدادی از بالا به پایین هستند؟ آیا ایجاد تغییرات به بحران نیازمند است؟
میتوان پرسشهای مشابهی راجع به تجربه اخیر ترکیه نیز مطرح کرد. این کشور بین ماه آگوست سال ۲۰۰۰ و اوایل سال ۲۰۰۱، یک بحران مالی دو مرحلهای را تجربه کرد. کوچکترین آن هنگامی بود که در ۱۹ فوریه ۲۰۰۱، نخستوزیر بولنت اجویت به خبرنگاران اعلام کرد که ما با مشکلاتی در قلب دولت مواجه هستیم. بازارها واکنش چشمگیری نشان دادند که باعث افزایش یکشبه نرخ بهره از ۴۳ درصد به ۲۰۵۷ درصد شد. این بحران، انقباض اقتصادی ۵/۳ درصدی ترکیه در سال ۲۰۰۱ را به چشم دید، که بروز آشوب سیاسی و جهش بیکاری را به دنبال داشت. بااینوجود ترکیه سریع و قدرتمند از این بحران خارج شد، رشد اقتصادی پایدار حدود ۶ درصد در سال را بین سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۷ ثبت کرد، از بحران جهانی ۲۰۰۸ جان سالم به در برد، و اخیراً در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱، در اقتصاد خود به نرخ رشد بالای ۷ درصد جهش یافت. درباره چگونگی تحقق این امر و نیز چگونگی سر برآوردن حکومت ترکیه بهعنوان بخشی مهم از این روایت، پرسشهای ساده اما قدرتمند بسیاری مطرح هستند: چه کسی چنین تغییری را رهبری میکند؟ آنها چه کاری انجام میدهند؟ آنها چگونه روند تغییر را شروع و آن را برای بیش از یک دهه حفظ میکنند؟
نمونه بعدی برای این بحث هند است. تمرکز بحث در این بخش بر روی ریشهکن کردن فلج اطفال در کل این کشور، بین سالهای ۱۹۹۰ و ۲۰۱۲ است. گزارش رسمی سالانه در سال ۱۹۸۸، به بیش از ۲۴۰۰۰ مورد فلج اطفال اشاره داشت. این آمار هند را یکی از کشورهای معدودی عنوان میکرد که این بیماری همچنان بهطور شدیدی در آن شایع بود. هند در تاریخ ۲۵ فوریه ۲۰۱۲ از شمار این کشورها خارج شد.
نمونه بعدی مربوط به گذار مسالمتآمیز آفریقای جنوبی از آپارتاید و جنگ داخلی به دموکراسی قانونمدارانه است. تلاش برای تغییر در نظام آپارتاید به مبارزهای مسلحانه انجامید که از اواخر دهه ۱۹۷۰ شتاب گرفت. دهه ۱۹۸۰ تلفات روزافزونی از سربازان و غیرنظامیان را به خود دید و بسیاری از ناظران جنگ داخلی همهجانبه یا انقلاب خشونتآمیز را اجتنابناپذیر میدانستند. این کشور بهطور شگفتآوری، تا سال ۱۹۹۴ یعنی تا زمانی که یک دموکراسی بدون تبعیض نژادی برقرار شد و حاکمیت قانون را برای همه مردم آفریقای جنوبی به ارمغان آورد، از چنین مصائبی جان سالم به در برد. آیا این پازل دارای قطعات دیگری (افراد، روندها، رویدادها) نیز بود که در نهایت به انتخابات سال ۱۹۹۴ آفریقای جنوبی منجر شوند؟ آیا بخشهایی از حکومت آپارتاید به روند تحول کمک کردند؟ میان افراد بیرون و درون قدرت چه نوع ساختارهای تعاملیای وجود داشت که در نهایت تسهیلکننده انتقال مسالمتآمیز این قدرت شد؟
مورد بعدی مدئین کلمبیا است. این شهر از دهه ۱۹۸۰، زمان استقرار کارتل بینالمللی معروف مواد مخدر به رهبری پابلو اسکوبار در آن، آتشفشانی فعال بود. باوجود اینکه از اوایل دهه ۱۹۹۰ جرم و جنایت کاهشیافته بود، اما در سال ۲۰۰۲ همچنان از هر صد هزار نفر ۱۸۵ نفر از طریق قتل جان خود را از دست میدادند. گروههای شبهنظامی و باندهای خلافکار منطقه را تحت تسلط داشتند. اما اوضاع از سال ۲۰۰۳ شروع به تغییر کرد. در سال ۲۰۰۶، میزان قتل در این شهر ۵/۳۲ نفر در هر صد هزار نفر بود، یعنی کمتر از واشنگتن دی سی و میامی. چنین تحول پیروزمندانهای بهسرعت به «معجزه مدئین» مشهور شد. این معجزه همان نتیجه مورد دلخواه است و پرسشی که این مقاله پیش میکشد این است که چنین معجزهای چگونه و با چه نقشی از جانب حکومت حاصلشده است؟ مطمئناً رهبران شهرهای سراسر جهان، بهویژه آنهایی که درگیر خشونت و جنایت هستند، مشتاق شنیدن پاسخاند.
دو نمونه پایانی به بوتسوانا و سوئد تعلق دارند. دو کشوری که اصلاحاتشان بخشهایی از مدیریت دولتی آنها را مایه رشک سایر کشورها قرار دادهاند. داستان بوتسوانا مربوط به شیوهای است که این کشور به مرتبه «کمترین فساد در آفریقا» دست یافت. حکومت طی سالهای پس از رسواییهای بزرگِ فساد در سالهای ۱۹۹۱ و ۱۹۹۲، طیفی از اصلاحات را انجام داد. این اصلاحات کارآمد شامل قوانین، کمیسیون و بازرسیهای ضد فساد بودند. امتیاز بوتسوانا در شاخصهای مرتبط با فساد معمولاً به اندازه امتیازهای بسیاری از کشورهای غربی است، ازاینرو (به نظر میرسد) این مکانیسمها بهواقع کارآمد هستند و فساد بهصورت مؤثری برطرف شده است. شگفتانگیز است که چگونه چنین موفقیتی بهدستآمده است، بهویژه با توجه به اینکه این مکانیسمها اغلب در بسیاری از کشورهای آفریقایی ناکارآمد بودهاند.
به همین ترتیب، ثبات مالی عمومی سوئد در خلال بحران مالی سال ۲۰۰۸ شگفتانگیز است. بحرانی که منجر به رکود بسیاری از سازمانهای مالی در سایر کشورهای پیشرفته شد. به دلیل ثبات مالی منحصربهفرد مدل سوئدی، حکومتهای کشورهایی نظیر ایالاتمتحده تا همین اواخر در حال وارسی این مدل بودند. تمرکز آنها اغلب بر قوانین مالی و سازوکارهای دیگری است که سوئدیها، بین سالهای ۱۹۹۷ و ۲۰۰۸ اتخاذ کردهاند. قوانین و سازوکارهایی که بهسرعت بهعنوان «بهترین سرمشقهای» بالقوهای شناخته میشوند که کشورهای دیگر باید اتخاذ کنند. درک این نکته مهم است که این سازوکارها از درون یک روند چندین ساله تغییر، که پس از بحران مالی سال ۱۹۹۲ به وجود آمد، زاده شدهاند. پرسشی که بسیاری از مطالعات از پاسخ به آن عاجزند این است که این راهحلهای سوئدی چگونه در این دوره پدیدار شدند: آیا دستیابی به تحولات گسترده مستلزم وجود بحران است؟ آیا روایتِ چگونگی ظهور اصلاحات کارآمد در سوئد، با روایتهای در خصوص چگونگی دستیابی حکومتها به دستاوردهای بزرگ مشابهتی دارد؟
** برای مطالعه متن کامل گزارش «چگونه حکومتها برای انجام کارهای بزرگ خود را توانمند میسازند؟» کلیک کنید.
بدون دیدگاه