تا اینجا به هویتها و روایتها نگاه کردیم اکنون بیاییم به هنجارها نگاه کنیم.
یک هنجار به تازگی پژوهششده هنجار نسبت به خشونت است. استیو پینکر کتاب درخشانی به نام «فرشتههای بهتر طبیعت ما» را نوشته است که کاهش تدریجی خشونت را طی دو هزار سال گذشته توصیف میکند.
چند مثال از کتاب استیو پینکر را اینجا میآوریم. یکی که خیلی خاص است درباره بسته شدن پرونده دوئل کردن در اروپا است.
قدیم دوئل کردن عادی بود. اگر شما به من توهین میکردید من با دوئل شما را به چالش میکشیدیم و با هم میجنگیدیم حال چه با شمشیر یا با تپانچه تا حد مرگ. مگر اینکه هر دو پا پس میگذاشتیم. این هنجار برای نسلها تداوم مییافت و آنچه درباره دوئل کردن خصوصا خانمانبرانداز بود این بود که برنده شدن من وقتی بود که شما مرده بودید.
اما سپس پسر مقتول بود که دنبال قضیه را میگرفت و بنابراین کینه خانوادگی بین خانواده شما و خاندان من برای نسلها دوام میآورد. پسر شما پسر من را میکشت و سپس نوه من انتقام میگرفت.
بنابراین یک الگوی رفتاری فاجعهبار وجود داشت که برای صدها سال و شاید هزاران سال شایع شده بود.
و جالب است که در عرض یک نسل همه اینها برچیده شد. بنابراین یک جابجایی از مجموعه هنجارهای کاملا کژکارکرد داشتیم. منظورم اینست که هنجاری داریم که اگر شرافتم را لکهدار کنی برای اینکه احترام همسنخها را به دست آورم بهتر است با یک دوئل با شما مقابله کنم.
دو چیز باعث خلاصی از آن هنجار شد.
اول اقدام عمومی، به طوری که چنین کاری غیرقانونی اعلام شد. اما این به تنهایی تعیینکننده نیست. آنچه تعیینکننده است یک جابجایی بین نسلها است.
پس شما را با دوئل به چالش میکشم، من به نسل قدیمیها تعلق دارم و انتظار دارم با انجام چنین کاری از شما نسل جدیدیهای جوانتر احترام دریافت کنم. سپس ناگهان آن چیزی که ریشهدار بود به جای اینکه جوانان به من نگاه کنند و بگویند ما به وی به خاطر انجام این کار احترام میگذاریم شروع به خندیدن و مسخره کردن کردند. شما میگویید این یارو یک احمق پیر است او اصلا هیچی نمیفهمد. او هنوز در گذشته زندگی میکند.
او کاری میکند که اسباب مسخره است. بنابراین من که دوئل میکنم حتی اگر برنده شوم و زنده بمانم انتظار میرود به جای این که احترام و تحسین همسنخها را به دست آورم مورد تمسخر قرار بگیرم. این چیزی است که باید سریع از شرش خلاص شد.
یک تغییر نگرش در سرتاسر نسل جوانترها باعث میشود انگیزههای کهنسالان را تغییر دهد.
پینکر مثال واقعا شگفتآور دیگری میآورد و تبیینی هوشمندانه برای آن دارد. فرض کنید عصر روز تعطیل پررطوبتی در سال ۱۸۴۰ است. من دارم فکر میکنم اینجا در آکسفورد با بچههایم چکار کنم. سه بچه دارم که خیلی اذیت میکنند. آنها خواهان یک سرگرمی هستند. پس با همسرم صحبت میکنم و میگویم «چه کاری برای اینها بکنیم؟» ما به هم نگاه میکنیم و او میگوید «اوه، بله بله، چه کار خوبی، یک مراسم دار زدن عمومی وجود دارد بچهها را آنجا میبریم.»
بنابراین بچهها را با عجله به میدان اصلی در مرکز شهر میبریم و آنجا مراسم عمومی اعدام را تماشا میکنیم و همه از آن لذت میبریم. اکنون سال ۱۸۷۰ است و آدمها هنوز به دار آویخته میشوند پس نظام مجازات تغییری نکرده اما حالا دیگر علنی انجام نمیشود. بنابراین بین ۱۸۴۰ و ۱۸۷۰ چیزی رخ میدهد که ادراکات مردم وقتی دارزدن را تماشا میکنند به نحو اساسی تغییر میدهد. مردم به جای اینکه آن را تفریحی مناسب برای خود و کودکان ببینند، شروع به شورش و انقلاب علیه آن میکنند.
بنابراین چه اتفاقی افتاد؟ تبیین پینکر اینست این اتفاق نتیجه فرعی تغییر بنیانی در سیاستگذاری عمومی طی قرن نوزدهم بود که گسترش سواد عمومی و آموزش عمومی باشد.
مردم عادی اینک قادر به خواندن بودند. تحصیل عمومی در قرن نوزدهم خیلی زیاد گسترش نیافت اما به شکل گسترده گسترش یافت به طوری که مردمی که سالهای زیادی هم مدرسه نرفته بوند اکنون یاد گرفتند چگونه بخوانند.
با افزایش توانایی خواندن، بازار جدید برای آنچه مردم میخواهند بخوانند ایجاد شد.
مردم کتاب درسی نمیخواستند، آنها میخواستند قصه بخوانند. یادتان هست که قصهها خیلی بامزه هستند. پس در میانه قرن نوزدهم زمان بازار انبوه برای رمان است. رمان چه چیزی است؟ وقتی رمان میخوانید، یک رمان خوب میخوانید، خودتان را جای شخصیتهای اصلی قصه میگذارید و در دنیای آنها زندگی میکنید. در رمانهای سرتاسر قرن نوزدهم، مردم پا جای پای آن موقعیتها میگذارند جایی که آنها جهان را از دید یک شخص دیگر میبینند.
چارلز دیکنز رماننویس برجسته آن زمان انگلستان، تجربه فقر را توصیف کرد و بنابراین مردم عادی که در حال خواندن این رمانها بودند گویی از درون چشمهای کسانی که در حال رنج بردن بودند دنیا را میدیدند.
این یک نوع آموزش همدلی بود، نگاه به جهان از دیدگاه متفاوت، از دیدگاه کسی دیگر. بنابراین در سال ۱۸۴۰ شما به کسی نگاه میکردید که به دار آویخته شده بود، آن کس در آن سوی دیگر طناب از درد و رنج به خود میپیچید، اما او دیگری بود، یکی از دیگریها بود. شما از قرار معلوم آن درد و رنج را احساس نمیکردید.
در سال ۱۸۷۰ شما میتوانستید خودتان را در انتهای آن طناب دار تصور کنید. درد و عذاب آن شخص میتوانست درد شما باشد. پینکر فکر میکند توانایی تغییر یافتن از خود به دیگری بود که انزجار از دارزدن عمومی را ایجاد کرد. دارزدن هنوز هم ادامه پیدا کرد، بنابراین نظام مجازات دستنخورده باقی ماند اما مردم حالا دیگر حاضر به تماشا کردن آن نبودند.
- دوره آموزشی «از فقر به ثروت؛ فهم توسعۀ اقتصادی»
- مدرس: پل کولیر -دانشگاه آکسفورد
- برگردان به فارسی: مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی
- مترجم: جعفر خیرخواهان
- تدوینگر کلیپ: حسین خداپرست
بدون دیدگاه