ماژول ۳ کلیپ ۳: زیرسوال بردن روش یادگیری مردم


تا اینجا آنچه روان‌شناس درباره انگیزه می‌گوید و گزارش تقریبا فشرده اقتصاددان از انگیزه را آوردیم.

انگیزه فرد فقط داشتن چیزهای بیشتر نیست. روان‌شناس از تفسیر ما که چگونه جهان را درک می‌کنیم چه چیزی می‌فهمد؟

مشاهده مستقیم تجربه؟ خب این آشکارا تا حدی درست است، اما پرسش اینست که آیا تنها راه که شما چیزی را می‌آموزید مشاهده مستقیم تجربه است؟ امیدوارم پاسخ‌تان مثبت نباشد.

چون ما در کلاس هستیم و کلاس رابطه خیلی رسمی با این فرض است که با شرکت در آن چیزهایی می‌آموزید. در کلاس نه با مشاهده مستقیم از جهان، بلکه با گوش کردن به من که کارم آموزگاری است چیزی می‌آموزید.

آموزش رسمی رابطه خیلی ساختارمند دارای سبک است که انتظار می‌رود آدم‌ها از طریق فرآیند راهنمایی و تعلیم درباره جهان بیاموزند.

در ظاهر که این روش خیلی مهمی در جهان است و کل نظام آموزشی ما بر این اساس است. اما روان‌شناسان به ما می‌گویند هرگز به مشاهده مستقیم تجربه اهمیت ندهید، حتی به نظر‌ می‌رسد آموزش روش قدرتمندی نباشد که مردم را به درک جهان برساند. آدم‌ها واقعا تا حد زیادی در برابر آموزش دیدن مقاومت می‌کنند.

بسیاری از مردم در برابر دانش تحلیلی به سبک علمی، عرضه نظریه و شواهد مقاومت می‌کنند.

آنچه ما از هر چیزی آسان‌تر یاد می‌گیریم نه با مشاهده مستقیم، و نه در ساختار رسمی آموزش، بلکه از راه گوش سپردن به کسانی است که برای ما قصه می‌گویند. یا پیوستن به آنها در حالی که برای خودشان قصه می‌گویند.

واژه دیگر برای قصه، روایت است و روان‌شناسان بودند که این را کشف کردند و دلیل خیلی خوبی وجود دارد که چرا بیشتر مردم چیزهای خیلی زیادی از قصه‌ها می‌آموزند، چون قصه‌ها خیلی آسان به یاد آورده می‌شوند.

 بنابراین اگر چیزی که آموختیم به زبان و در قالب یک قصه خوب آمده باشد میزان تلاش موردنیاز برای به خاطر آوردن آن بسیار کمتر می‌شود نسبت به زمانی که در حجم عظیمی از آموزش رسمی بسته‌بندی شده باشد یا حتی اگر همان چیز را در جهان دیده باشیم.

روان‌شناسان حتی کندوکاو کرده‌‌اند که چه ساختار قصه‌ای بالاترین تاثیر را می‌گذارد و بیشتر از همه در ذهن می‌ماند.

این حالت مربوط به جایی است که شخصی وجود دارد، کسی که شما می‌توانید با او همذات‌پنداری کنید، کسی که درگیر مبارزه است و شاید در آن مبارزه موفق شود یا شکست بخورد، اما برون‌دادی وجود دارد. آنچه در فرایند درگیر شخصی شدن با آن مبارزه یاد می‌گیریم، اینست که اگر من این کار را بکنم پس آن اتفاق می‌افتد. بنابراین قصه‌های دلخواه ما آنهایی هستند که نظریه‌‌ای از فرایند علّی را خیلی کوتاه تحویل شنونده می‌دهند. اگر این کار را بکنی پس آن نتیجه را می‌بینی. اما آن یک نظریه از فرایند علّی است که نه از راه آموزش دانشگاهی و نه از راه مشاهده مستقیم جهان کسب‌ نمی‌شود. حتی برخی شواهد هست که آدم‌ها قصه‌های گفته شده به آنها را به چیزهایی که مستقیم مشاهده کرده‌‌اند، ترجیح خواهند داد یا بیشتر لذت می‌برند.

به گمان مردم آنچه مستقیم مشاهده کرده‌‌اند یا خیلی استثنایی است یا که آنها آن را درست ندیده‌‌اند. آنها ترجیح می‌دهند قصه‌ها را باور کنند. اما قصه‌ها از کجا می‌آیند؟ آنها را از چه طریقی می‌شنویم؟ آنها را از طریق شبکه‌های اجتماعی می‌شنویم. همان جایی که احترام هم‌سنخ‌ها را به دست می‌آوریم؟ احترام هم‌سنخ‌ها صرفا یعنی همان کسانی که در شبکه اجتماعی با آنها تعامل داریم و در بنیاد رفتار اجتماعی، شبکه‌هایی هستند که ما در آنها حضور داریم. البته ما در شبکه‌های یکسانی نیستیم.

عدد ثابت مشهوری در جامعه‌شناسی به نام ثابت دانبار داریم که می‌گوید مهم نیست کجای این جهان باشید، چون در هر صورت فقط با حدود ۱۵۰ نفر می‌توانید ارتباط و آشنایی مناسب پیدا کنید. چنین محدودیتی تعداد شبکه‌های اجتماعی که می‌توانید در آنها حضور داشته باشید را محدود می‌کند. احتمالا همه شما در فیس‌بوک هستید و ۲۰۰۰ لایک یا چیزی در همین حدود دارید اما اینها تعامل‌های خیلی سطحی هستند. آنچه واقعا به نظر اهمیت دارد تعاملات انسانی فیزیکی واقعی است که هر روزه در شبکه‌های اجتماعی واقعی، نه شبکه‌های مجازی، دارید.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *