کارشناس ارشد فلسفه
کارشناس پژوهشی- حمایتگری مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه (1399-1398)
مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه با همکاری معاونت رفاه اجتماعی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی قصد دارد در قالب مجموعهای از گزارشهای موردی و میدانی نمودهای آشکار و حاد فقر و نابرابری در جامعه را به تصویر بکشد، تا از این طریق مسائل و مصائب فقرا را به گوش سیاستگذاران و نهادهای حاکمیتی و عمومی برساند. شاید از این طریق روزنهای جهت ساماندهی و رسیدگی و مقابله با ریشههای بروز این وضعیت گشوده شود. در گزارش پیشرو به وضعیت زبالهگردها پرداخته شده است.
حاشیهنشینی از آن دست پدیدههایی است که به لحاظ دلالت معنایی گستردگی زیادی دارد. از این رو عموما روشن نیست زمانی که از حاشیهنشینی صحبت میکنیم به زاغهنشینها یا آلونکنشینهایی که در خانههای حلبی و حصیری در حاشیۀ شهرها یا حتی بعضا در مرکز شهرها سکونت دارند، اشاره میکنیم یا از شهرکها و شهرهای بعضا چند صد هزار نفری سخن میگوییم که در حاشیۀ کلانشهرها قرار گرفتهاند و مناسبات اقتصادی و زندگی روزمرهشان در نسبت با این مراکز تعیین میشود. حاشیهنشینی بر هرکدام از این پدیدهها که دلالت داشته باشد، نمایانگر یک واقعیت مشترک غیرقابل انکار در سطوح مختلف است؛ انسانهای مطرود و جاماندهای که از متن شهر به بیرون پرتاب شدهاند. در این گزارش در دو بخش مجزا ابتدائا کلیتی از کلانحاشیهها (!) و مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم میکنند، ترسیم میکنیم و در بخش دوم حاشیهنشینی در اطراف یکی از همین کلانحاشیهها را به صورت مصداقی مورد بررسی قرار میدهیم.
-
حاشیههای پررنگتر از متن
مهاجرت روستاییان و ساکنان شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و ناکامی آنها در یافتن شغل، به اضافۀ قیمت نسبتا بالای زمین و مسکن شهری باعث استقرار آنها در شهرهای کوچک در حاشیه و اطراف شهرهای صنعتی میشود. حاشیهنشینان که عمدتا مهاجران روستایی و عشایر و غیرشهری هستند، به دلیل ناهمگونی با محیط شهری پس زده میشوند و در کانونهایی به هم پیوسته یا جدا از هم در قسمتهایی از حاشیۀ شهر سکنی میگزینند. خود این به حاشیهرانده شدن گویای منطق فرادست/فرودست، گویای وجود طبقهای مسلط (ساکنان شهری) و طبقهای فرودست (حاشیهنشینان) است که یکی نقش اصلی و تعیینکننده (متن) پیدا میکند و دیگری نقشی فرعی و طردشده (حاشیه).
حاشیهنشینی در کلانشهرهای بزرگ و صنعتی مثل تهران، اصفهان، مشهد و تبریز و… ابعاد پیچیده و بغرنجتری پیدا کرده است. در این کلانشهرها، شهرکهای کوچک و بزرگ گرچه در حاشیه قرار گرفتهاند و اما آنها را دیگر نمیتوان از نوع اولیه و ابتدایی حاشیهنشینی به شمار آورد. مثلا دورتادور کلانشهری مانند تهران را شهرستانهای اقماری فراگرفته است؛ قرچک، ورامین، پاکدشت، اسلامشهر، رباطکریم شهرقدس، شهریار و… این شهرهای به لحاظ جغرافیایی حاشیهای که هرکدام از آنها بیش از چندصدهزار نفر جمعیت دارند، دیگر نمیتوانند تابع همان منطق متن/حاشیه باشند. در این مناطق این خود حاشیهها هستند که کمکم به متن تبدیل شدهاند و مناسبات و موجودیت خود را در مقابل شهر مرکزی فریاد میزنند.
الگوی کلاسیک شکلگیری حاشیهها بر بیکاری فزاینده در مناطق روستایی و مهاجرت جمعیت مازاد روستاها و شهرهای کوچک به حاشیۀ شهرهای بزرگ متمرکز است، در حالی که در یک دهۀ اخیر و به صورت مشخصتر به دنبال موج تورمی در دو سال گذشته و افزایش بهای مسکن در شهرهای بزرگ شاهد روندی معکوس، یعنی مهاجرت ساکنان شهر به نقاط حاشیهای هستیم. علاوه بر این در حالی که نسل اول حاشیهنشینان را عمدتا روستاییان کمسواد یا بیسواد تشکیل میدادند که در جستجوی کار در کارخانههای صنعتی به حاشیۀ شهرها سرازیر شده بودند، نسل دوم و فرزندان این حاشیهنشینان اغلب از امکانات آموزشی، بعضا حتی از آموزش عالی برخودار بودهاند و از این رو گرچه همچنان کارگران سادۀ صنعتی و خدماتی در ترکیب شغلی کنونی جمعیت حاشیهها، وزن سنگین را دارند، اما ترکیب بیسواد و مطلقا کارگری اولیه نیز دیگر برقرار نیست. این تغییرات کیفی در جمعیت حاشیهنشینان بیانگر لزوم آسیبشناسیهای جدیتر در این مناطق است. بنابر اعلام مقامات و مسئولین رسمی در حال حاضر بیش از ۱۹ میلیون نفر از جمعیت ۵۵ میلیون نفری شهری، یعنی بیش از یک سوم جمعیت شهری در حاشیهها زندگی میکنند. این به آمار به وضوح نشان میدهد که حتی با منطق اعداد هم دیگر نمیتوان وجود این جمعیت را حاشیهای و فرعی تصور کرد. این واقعیت در اعتراضات سراسری در دو سال گذشته به شکلی جدی و هشداردهنده بروز عینی پیدا کرد، جایی که متن اعتراضات عمدتا در مناطق حاشیهای و دورافتاده که حتی اسمشان هم تاکنون کمتر شنیده شده بود، شکل گرفت و علیه منطق متن/حاشیه، فرادست/فرودست هشدار داد. فقر، محرومیت نسبی، مسکن ناایمن و آسیبپذیر، عدم وجود امنیت از جدیترین مسائل و مشکلات حاشیهنشینان در استان تهران به شمار میآید. یکی از مشکلات و نگرانیهای حاشیهنشینهای استان تهران که اخیرا و پی افزایش قیمت بنزین ابعاد حادتری پیدا کرده است، موضوع رفت و آمد آنها به تهران است. کلانشهری مثل تهران جمعتی حدود ۸٫۵ میلیون نفر دارد، در حالی که جمعیت روزانۀ آن به بیش از ۱۱ میلیون نفر میرسد. این بدان معناست که روزانه دست کم ۳ میلیون نفر از حاشیههای این شهر برای کار و انجام فعالیتهای خود فاصلۀ چند ده کیلومتری میان محل زندگی خود و تهران را طی میکنند. با توجه به مسیر پرترافیک جادههایی که حاشیهها را به این کلانشهر متصل میکنند، بخش عمدهای از این جمعیت ۳ میلیون نفری روزانه بالغ بر ۴ ساعت از زمان خود را در مسیر رفت و آمد صرف میکند. این مسئله جدا از خستگی و آزار روانی که بر ساکنان حاشیهها تحمیل میکند، هزینۀ مالی سنگینی نیز برای آنها ایجاد میکند. هفتۀ گذشته و در پی گرانی قیمت بنزین خبرگزاری ایلنا گزارش مفصلی از هزینۀ حمل و نقل کارگران حاشیهنشین برای رسیدن به محل کارشان تهیه کرده بود. در آن گزارش تصریح شده بود که با این افزایش قیمت، کارگران هشتگرد بیش از ۴۳ درصد، کارگران پرند بیش از ۳۴ درصد، کارگران رباطکریم بیش از ۳۰ درصد و کارگران شهریار بیش از ۲۳ درصد دستمزدشان را باید بابت هزینۀ حمل و نقل با خودروی شخصی هزینه کنند. حمل و نقل با تاکسی هم نه تنها مقرون به صرفهتر از حمل و نقل با خودروی شخصی نیست، بلکه از آن گرانتر نیز هست. در این شرایط خانواده کارگری را تصور کنید که فرزند دانشجویی هم داشته باشد که ناچار به رفت و آمد به تهران باشد. در نبود ناوگان حمل و نقل عمومی، این مسئله یکی از جدیترین دغدغههای کنونی حاشیهنشینان است.
در اینجا برای بررسی مصداقیتر مشکلات ابرحاشیهها و سکونتگاههای غیررسمیای که پیرامون این مناطق شکل گرفتهاند، به مشکلات یکی از شهرستانهای اطراف تهران، شهر قدس میپردازیم.
-
در حاشیهی حاشیهها
شهرقدس یا همان قلعه حسنخان یکی از شهرستانهای استان تهران است با جمعیتی که در آمار رسمی ۳۰۰ هزار نفر اعلام میشود، اما در واقع این عدد حتی از تعداد جمعیت مُحصِل شهر هم کمتر است، و جمعیت واقعی باید حداقل سه برابر این عدد باشد. با این حال بسیاری از تهرانیها حتی نام این شهرستان را هم نشنیدهاند و با شنیدن نام آن، جایی را تصور میکنند که در آن واقعا قلعهای در کار است. دربارۀ وجه تسمیه قلعهحسنخان باید گفت این شهرستان منطقه روستایی و ییلاقی خوش آبوهوایی بوده که در دوران قاجاریه یک شاهزاده کاشانی این روستا را به عنوان شکارگاه انتخاب میکند و قلعهای در آن به نام پسرش بنا میکند و این روستا قلعه حسن خان نام میگیرد. در دورۀ پهلوی دوم این روستا به دلیل جذابیتهای طبیعی و قیمت ارزان زمین برای کارگران شاغل در کارخانههای صنعتی اطراف جادۀ مخصوص به سکونتگاه مناسبی تبدیل میشود و طی سالهای بعد از انقلاب، بخصوص در دهههای هفتاد و هشتاد جمعیت بیشتر و بیشتری را به خود جذب میکند. در حال حاضر این شهر یک منطقه کم و بیش صنعتی به شمار میآید. کارخانههای صنعتی پرشمار در شهر و اطراف آن محل کار جمعیت بسیاری از اهالی است، اما تعداد بیشتری از ساکنان برای کار به تهران رفتوآمد میکنند. افرادی که باید ترافیکهای طولانی بعضا نیم ساعته را در ساعات اولیه صبح و بعدازظهرها در ورودی و خروجیهای شهر برای رسیدن به محل کارشان تحمل کنند.
در سالهای اخیر شهر دچار انفجار جمعیتی شده و امروزه آشکارا ظرفیت جمعیت کنونیاش را ندارد. بخصوص که در پس موج تورمی اخیر و افزایش بهای مسکن، قلعهحسنخان به مقصد مناسبی برای شهروندان تهرانی بدل شده که توان اجاره یا خرید مسکن در خود شهر تهران را ندارند. مناطق مرکزی و قدیمیتر شهر محل زندگی اقشار مرفهتر است. اما اقشار کمدرآمدتر در حاشیههای شهر ساکن شدهاند و در سالهای اخیر به سمت منتهی الیه شمالی و غربی شهر پیشروی کردهاند. هر چه به سمت مناطق حاشیههای این ابرحاشیه پیش میرویم ساخت و سازهای غیرمجاز و مسکنهای غیراستاندارد بیشتر به چشم میخورد. با این که جمعیت غالب شهر را جمعیت کارگری تشکیل میدهند، حال و هوا و فضای شهر در مناطق حاشیهای آن به شکل قابل ملاحظهای با قسمتهای مرکزی شهر متفاوت است. محلههایی که در این مناطق حاشیهای قرار گرفتهاند عبارتاند از بلوار سیمتری شهدا، ساحل شن، شاهبوداغیان، بیستمتری ولیعصر.
حاشیهنشینی در اطراف شهرهای کوچکتر غالبا به شکل استقرار مهاجران تهیدست در محدودۀ شهر و در اراضی بایر و بیصاحب و ساخت سرپناه با مواد و مصالح در دسترس و ارزان مثل خشت و گل، حلبی، حصیر و لاستیک فرسوده به چشم میخورد. این نوع حاشیهنشینی در مناطق حاشیهای شهرقدس هم وجود دارد که جمعیت ساکنان این نوع سکونتگاهها اکثرا محدود است و متجاوز از چند خانواده نمیشود. به سمت محلۀ ساحل شن که میرویم تعداد زبالهگردهایی که به دنبال خود گاریهای پر از زبالهشان را میکشند، بیشتر و بیشتر میشود. جلوتر که میرویم، متوجه میشویم در این منطقه چند مرکز و گاراژ بازیافت زباله وجود دارد و تمام زبالهگردهای شهر، زبالههایشان را به این گاراژها تحویل میدهند. هر گاراژ در انتهای یک خیابان قرار دارد که دو سویۀ آن را زمینهای بیابانی پوشانده است. در کنار هر کدام از این خیابانها تک و توک اتاقکهای تخریبشدۀ خشت و گلی به چشم میخورد که سقف و یکی از دیوارههای آن با ورقههای فلزی یا پارچه پوشانده شده است. بعضی اتاقکها خالیاند و در مقابل بعضی از آنها معتادی با یک کیسۀ زباله به دور خود میچرخد. وقتی به سراغشان میرویم، راهشان را کج میکنند و اجازه نمیدهند با ایشان صحبت کنیم. رهگذرها یا کارگرانی هم که از کارخانههای اطراف تعطیل شدهاند، همگی مصرند که زودتر منطقه را ترک کنیم. وقتی با اصرار موفق میشویم با یکی از آنها صحبت کنیم، میگوید در گذشته پشت گاراژها در درۀ شنی چند خانواده زندگی میکردند، اما در حال حاضر به جز تعداد معدودی معتاد و کارتنخواب کس دیگری نمانده است.
به سمت محلۀ بیستمتری میرویم. خیابان اصلی محله پر است از جوانانی که از روی بیخیالی پرسه میزنند. هر چند متر یکجا عدهای دور هم جمع شده و آتش روشن کردهاند. در همین نگاه نخست روشن به نظر میرسد که بیکاری در این منطقه موج میزند. در همین خیابان اصلی هم نمای همۀ خانههایی که هیچ نظمی در شیوه استقرارشان یافت نمیشود، با آجرهای کج و معوج پوشیده شده است. اما وقتی وارد یک کوچه فرعی میشویم و چند ده متری پیش میرویم با نوع معماری عجیبی روبرو میشویم. خانهها به صورت پلکانی در دامنۀ کوهی روی هم قرار گرفتهاند، به طوری که سقف هر خانه حیاط خانه بالایی را تشکیل میدهد. البته خانه که نمیتوان گفت، هر واحد یک اتاق ۳۰ یا ۴۰ متری است که از ترکیب سنگ و آجر و خشت ساخته شده است. درب اصلی هر خانه که با چادر یا تختهای شکسته پوشیده شده، کمتر از یک متر از سنگ تپه فاصله دارد که به زحمت دو نفر میتوانند کنار هم از این معبر عبور کنند. شیبی که برای رسیدن به خانهها باید طی شود به شکل عجیبی تند است، به طوری که ناممکن است یک فرد سالمند یا کسی که مشکل حرکتی داشته باشد، بتواند آن را طی کند. اهالی میگویند در فصل برف و یخبندان جوانان سالم هم نمیتوانند در معابر رفت و آمد کنند، چه برسد به کودکان و سالمندان.
با مهناز که دختر جوانی است همصحبت میشویم. سه فرزند دارد و کمتر از ۱۰ سال است که از یکی از روستاهای اطراف تکاب (شهری در آذربایجان غربی) به همراه همسرش به این منطقه آمده است. میگوید «ما آن زمان قاچاقی (غیرقانونی) این خانه را ساختیم. شانس آوردیم! الان شهرداری آمده و میخواهد خانههایمان را خراب کند. متری ۱ میلیون هم خانههایمان را میخرد. اما نمیفروشیم و از اینجا نمیرویم. با بیست، سی میلیون جز این جا کجا میتوانیم برویم!» همسر مهناز هم مثل اکثر ساکنان دیگر این منطقه کارگر فصلی است. یک ماه کار دارد، یک ماه ندارد و به سختی میتواند هزینۀ زندگی خانوادهاش را تأمین کند.
این سکونتگاه آخرین امکان پیشروی در حاشیههای شمالی شهرقدس است، چه در ارتفاع و چه در سطح. از فاصلۀ چند ده متری آخرین خانه، دیوارهای یک پادگان نظامی بالا رفته است و همچون حصاری این سکونتگاه را دربرگرفته است. هوا تقریبا تاریک شده است، کودکان که کمکم به سمت خانههایشان میروند، با انگشت سربازی را که در برجک نگهبانی پادگان به اتاقک فلزی تکیه داده، نشانم میدهند و میگویند او مواظب است تا نیمه شب کسی سرزده نیاید خانههایمان را خراب کند.
بدون دیدگاه