دوره آموزشی «از فقر به ثروت؛ فهم توسعۀ اقتصادی»

ماژول ۲ کلیپ ۷: واکنش حکومت به اعتراض مردم


پس تصور کنید به مرحله‌ای رسیدیم که یک میلیون نفر از مردم در میدان گرد آمده باشند. آنها موفق به برانگیختن اعتراض شدند. و اینک، توپ از زمین مردم در میدان، به زمین من که دیکتاتور در بالکن هستم، آمده است. حال باید چکار کنم؟

آنچه می‌خواهم انجام دهم در ظاهر چیزی جز پراکنده کردن مردم از میدان نیست تا جلوی فروریختن کل نظام گرفته شود.

پس می‌توانستم به آنها بگویم، «نگران نباشید. به خانه بروید. من پیام‌تان را شنیدم. من درد و رنج شما را احساس می‌کنم. فردا بسیار بهتر خواهد بود.»

مساله این وعده «سرخرمن» است که خیلی معتبر نیست. پیش از این در فصل یک هم با همین مساله برخورد کردیم که نامش مساله ناسازگاری زمانی است. به یاد دارید آخرین بار زمانی با آن برخورد کردیم که سرکرده قلدرها خواهان وام گرفتن پول از ثروتمندان بود. آنها هم آدمهای احمقی نبودند. آنها خوب می‌دانستند اگر به وی پول قرض بدهند او الزامی به برگرداندنش نخواهد دید. اینک، در وضع مشابهی قرار داریم. من دیکتاتور روی بالکن هستم. شما جمعیت در میدان هستید. من می‌گویم به خانه‌هایتان برگردید فردا اوضاع بهتر خواهد بود و شما آدم‌های احمقی نیستید.

شما می‌دانید به محض برگشتن به خانه قدرتی که اینک نسبت به من دارید از دست خواهید داد. چون دوباره جمع شدن در آن میدان بسیار سخت خواهد بود. نیروهای امنیتی من اطمینان خواهند داد که دوباره اجازه جمع شدن مردم را نخواهند داد. بنابراین، شما به دنبال به دست آوردن چیزی خواهید بود که معتبر باشد؛ در غیر این صورت، کل خانه را روی سر من خراب می‌کنید.

این مساله من در مقام دیکتاتور است.

من تلاش می‌کنم چیزی بگویم که باورپذیر باشد. این مساله ناسازگاری زمانی است. همانند آن رهبری که تلاش می‌کند پول قرض بگیرد، تلاش هابسبورگ‌ها به قرض گرفتن پول در جنگ خود علیه هلندی‌ها. رهبر بیش از آنچه به خیر و صلاحش باشد قدرت کسب کرده است. به نفع وی است که قدرتش را تقسیم کند و لازم است که سریع این کار را بکند.

به چائوچسکو در بالکن میدان شهر بخارست فکر کنید.

یک میلیون نفر در میدان جمع شدند و چائوچسکو موفق نمی‌شود واژگان باورپذیری پیدا کند و مردم بتوانند اعتماد کنند و حاضر به رفتن به خانه شوند. در عوض، آنها او را دار می‌زنند. و فردا که فرا می‌رسد او مرده است.

بنابراین اینجا حصه‌های کاملا بالا با چیزی همراه می‌شود که باورپذیر باشد. اینجا به پیشنهاد عجم اوغلو و رابینسون می‌رسیم که رهبر چه چیزی می‌تواند در بالکن بگوید که باورپذیر باشد.

او باید تعهد بدهد که دستانش را می‌بندد. آن حرکتی که به نظر می‌رسد عجم اوغلو و رابینسون کاملا معقول پیشنهاد می‌دهند اینست که او برای متعهد شدن باید به آنها حق رای بدهد.

پس باید انتخابات برگزار شود و آنها می‌خواهند رای داشته باشند. شاید این جامعه پیش از این انتخابات داشته است اما فقط کسانی که ثروت داشتند می‌توانستند رای دهند. معنایش اینست که ما به همان ایده‌ای رسیدیم که حالا برای ثروتمندان قرض دادن به رهبر بدون ریسک شده است.

چون ثروتمندان خودشان پارلمان را اداره می‌کنند. اگر از پیش هم پارلمان داشتیم اما فقط ثروتمندان حق رای داشتند و دیکتاتور آنجا روی بالکن می‌ایستد و می‌گوید از امروز شما همه حق رای دارید.

 پس اعلام می‌کند که انتخابات در فلان روز برگزار می‌شود که بهتر است زمان خیلی دوری نباشد. و در آن انتخابات، شما هم رای خواهید داشت. این بهترین امید وی است. چون این تعهد به روشنی قابل پایش است اگر در روز وعده داده شده انتخابات برگزار نشود، اگر آنها اجازه رای دادن نداشته باشند هر کسی درباره آن باخبر می‌شود.

این وضعیتی است که در هر صورت برای آنها خیلی آسان است که دوباره به آن میدان بازگردند. و دفعه بعد آنها برای پیک نیک و خوشگذرانی نخواهند آمد. بنابراین یک تعهد معتبر است که حق رای همگانی را بسط دهیم. این فرایندی است که قدرت را بی‌بروبرگرد و بازگشت‌ناپذیر از سرکرده قلدرها و فرادستان وی به مردم عادی انتقال می‌دهد. از درون این فشار است که دموکراتیزاسیون بیرون می‌آید.

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *