آنچه شما در مقام مشاور پیشنهاد کردید این بود که نیازی نیست من شروع به کشتن مردم کنم، بلکه فقط نیاز است از این مساله سردرآورم که آنها دقیقا چقدر محصول برداشت میکنند. به بیان دیگر در کنار همه سربازان آماده خدمت، به نوع جدیدی نیرو نیاز دارم که بگردد و همه جا را زیر نظر بگیرد، سرک بکشد تا آنچه را که شما اطلاعات مینامید در این باره کسب کند که کشاورزان چه چیزهایی و چقدر تولید میکنند. بنابراین من در کنار سپاهیان خود که خدمات دفاعی و امنیتی تولید میکنند باید شماری نیرو داشته باشم که نامشان را چه بگذارم؟ آری همین خوب است ماموران اداره مالیات.[۱] اینها ماموران وصول مالیات هستند اما نیازی نیست مسلح باشند چون پشت سرشان سربازان حضور دارند. ماموران وصول مالیات به همه جا سرک میکشند تا سردربیاورند مردم واقعا چه چیزی کشت میکنند، تا بتوانیم حدس و گمانی داشته باشیم از اینکه آنها واقعا از عهده پرداخت چه مقدار مالیات به ما برمیآیند بدون اینکه از گرسنگی بمیرند.
من نکته شما را گرفتم که اگر آنها از گرسنگی بمیرند کمکی به حال ما نخواهد کرد. بسیار خوب ما شروع به انجام این کار کرده و اداره مالیات را تاسیس میکنیم.
یکی از این آدمها ویلیام[۲] معروف به ویلیام فاتح است که از کانال مانش عبور کرد و دقیقا همین کار را انجام داد. او هنگام فتح انگلستان نخستین کاری که کرد گسیل داشتن تعداد زیادی آدم برای جاسوسی بود و آنها همه جزئیات را با دقت نوشتند. نتیجه آن کتابی شاهکار شد که به ریز یادداشت کرده است هر کشاورز در کل انگلستان چه چیزهایی دارد.
مگر میشود؟ بله آنها چنان وارد جزئیات شدند که تا آخرین خوک، آخرین جوجه، آخرین گاو و مقدار زمین را یادداشت کردند. کتاب محشری تهیه شد که اسمش را به درستی کتاب روز حساب[۳] گذاشتند و منبعی عالی برای کندن پوست این آدمها شد چرا که فهرستی تا آخرین جوجهشان هم تهیه شده بود. چقدر خوب این همان چیزی است که من دنبالش هستم.
اطلاعات کشاورزانی که در کتاب روز حساب آمده بود داوطلبانه اعلام نشده بود که مثلا آنها بگویند: «من مالیات خواهم پرداخت، من همه این اطلاعات را به شما خواهم داد، من جوجهها را به شما خواهم داد و شما این کشور را به خوبی اداره کنید.»
هیچ قرارداد اجتماعی در کار نبود. تنها چیزی که وجود داشت یک ویلیام و سپاهیان وی و مالیاتبگیران وی بودند که میگفتند «سهمی از هر آنچه را که من میدانم به دست آوردهای به من میدهی یا که سربازان به خدمتت میرسند.»
برای رسیدن به حکومت متمرکزمان تاکنون به کجا رسیدیم؟ واقعاً راهی کاملاً طولانی از آن دره کوچک با چهار نفر کشاورز طی کردیم تا به اینجا رسیدیم.
اینک صاحب حکومت متمرکزی شدهایم که یک نظام مالیاتی ایجاد کرده است و البته کار خیلی مطلوبی نیست چون مردم به چنین چیزی رضایت ندادهاند. هر گونه که نگاه کنیم این اصلا ًیک قرارداد اجتماعی نیست چون مردم به این کار رضایت نداده بودند. اینها مشتی قلدر فرومایه هستند که قدرت بیشتر و بیشتری به دست آوردهاند، گروه بزرگتر و بزرگتری تشکیل دادهاند و پوست مردم را قلفتی میکنند. بنابراین چنین چیزی اصلا مطلوب و خواستنی نیست. عامل محرک این آدمها به انجام چنین کارهایی چیست؟
آیا عامل محرک آنها حرص و آز است؟ نه واقعاً. آنها این درآمدها را در چه راهی صرف میکنند؟ در درجه اول این درآمد صرف زندگی مسرفانه و مرفهانه نمیشود، اگرچه آنها اگر بتوانند از داشتن چنین زندگی بدشان نمیآید. اما اول از همه این درآمد باید صرف ظرفیتسازی خشونت شود. چرا آنها این کار را میکنند؟ چون همیشه شخصی در آن سوی تپهها هست که دقیقاً همین کار را میکند و هنوز صرفههای مقیاس در خشونت داریم. آنچه آنها را به چنین کاری وادار میکند ترس است. بنابراین، عامل مسلط در اینجا واقعاً نه حرص و آز بلکه ترس است. ترس نیروی محرک در پشت گسترش دادن صرفههای مقیاس خشونت و نظام مالیاتی است. این قلمرو سیاسی دائم در حال گسترش ما را به کجا میراند؟ به جایی که صرفههای مقیاس خشونت، موجودیتی هر چه بیشتر بزرگتر با قابلیت خشونت بالاتر میسازد. این همان فرایندی است که نظم اجتماعی را درون یک حکومت بنیان مینهد اما خشونت را بین حکومتها به راه میاندازد.
- دوره آموزشی «از فقر به ثروت؛ فهم توسعۀ اقتصادی»
- مدرس: پل کولیر -دانشگاه آکسفورد
- برگردان به فارسی: مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی
- مترجم: جعفر خیرخواهان
- تدوینگر کلیپ: حسین خداپرست
پانوشت:
بدون دیدگاه