سازمانها اهداف متعددی دارند. اغلب میپنداریم که سازمانها همواره میکوشند تا نسبت به سال قبل، دستاوردهای بهتری داشته باشند.
اما یکی از چیزهای مهمی که گاهی در تضاد با این اهداف قرار میگیرد، آن است که آنها صرفاً میکوشند مشروعیتشان را حفظ کنند، یعنی مطمئن شوند که در بیرون از سازمان، از آنها حمایت میشود. در بخش خصوصی، حفظ مشروعیت بدین معناست که شرکتها مطمئن شوند که مردم، سهام آنها و کفشهای تولیدی آنها را میخرند. گاهی اوقات، آنها توجهی به این ندارند که آیا سهامشان وضعیت خوبی دارد یا نه، آیا کفشهایشان کیفیت خوبی دارد یا نه، فقط به این توجه دارند که نظر مردم دربارۀ تیم مدیریتی، افرادی که استخدام میکنند و نظایر اینها چیست.
این مشکل، در بخش دولتی، بسیار رایج است. این نوع تلاش برای کسب مشروعیت غالباً در تضاد با تلاش برای داشتن کارکرد و سودمندی است، زیرا معمولاً مبنای ارزیابی و تشویق در بخش دولتی، عملکرد ظاهری آنها است، نه عملکرد واقعیشان.
این مسئله، فرایند تغییر در کشورهای درحالتوسعه را با مشکل مواجه میکند، بهویژه، زمانی که از اصول بینالمللی دربارۀ ظاهر امور تبعیت میکنند. در این مواقع، بسیاری از سازمانها یا دولتها [صرفاً] سعی میکنند آن اصول را رعایت کنند و به برخی شاخصها برسند، حتی اگر تحقق این شاخصها، سودی نداشته باشد.
اما ما رویکرد کاملاً متفاوتی برای انجام اصلاحات ارائه میکنیم. این رویکرد میگوید تلاش کنید هم مشروعیت کسب کنید و هم سودمندی داشته باشید. و با انجام کارها، یادگیری از آنها و سپس تکرار، به این دو هدف برسید. با این روش میتوانید در خلال زمان و به تدریج، به وضعیت بهتری برسید. حالا میخواهم به صورتی ملموستر، از این رویکرد و الگوی کلیِ اجرای آن صحبت کنم.
الگوی کلی، این است: به عنوان مثال، یک سازمان یا سازمان من میخواهد مشروعیت کسب کند تا ظاهر خوبی داشته باشد و حمایت عموم را به دست آورد، اما میخواهد کارکردی و سودمندی هم داشته باشد. ما در یک مقطع، در این نقطه هستیم و نه مشروعیت داریم و نه کارکرد. مردم اینطور فکر میکنند که ما کارهای ارزشمند انجام نمیدهیم و خودمان هم وقتی به کارهایمان نگاه میکنیم، میبینیم که حق با آنها است.
به اطرافمان نگاه میکنیم و میبینیم کسانی میگویند: «اینجا به نظر میآید که راهحلی وجود دارد. آلمانیها راهحلی دارند و با استفاده از آن، کارهای بسیار خوبی انجام دادهاند». در این صورت، ممکن است این مسیر را برویم و بخواهیم راهحل آلمانیها را اقتباس کنیم. اما مسئله آن است که نمیدانیم چگونه این مسیر را برویم. در نتیجه، کاری شبیه به آلمانیها میکنیم و مدتی مشروعیت کسب میکنیم، اما نهایتاً پی میبریم که هیچ کارکرد و بازدهیای نداریم. وقتی بازخواست میشویم، پاسخ میدهیم: «این راهحل، متعلق به آلمانیها است. به جای ما، آنها را سرزنش کنید».
اما ما پیشنهاد دیگری داریم: در بافتی که قرار دارید، کاری کنید که کمی کارکردی و سودمند باشد. با این موفقیتهای کوچک و سریع، کمی مشروعیت کسب کنید. سپس از این اتفاق درس بگیرید و دوباره این کار را تکرار کنید. شاید بتوانید گام بزرگتری بردارید. دوباره بیاموزید و مشروعیت بیشتری کسب کنید. مسیر را گام به گام و آرام آرام هموار کنید تا به آخر برسید.
ما این فرایند را فرایند تکرار مینامیم. نکتۀ بسیار مهم، آن است که بخشی از این فرایند، کسب موفقیتهای کوچک و سریع است. بسیار مهم است که مدام بیاموزید و گروههایی داشته باشید که به شما بازخورد بدهند تا بار دوم و سوم و چهارم، گامهای بزرگتری بردارید. و نهایتاً به نزدیک آلمانیها برسید، نه آنکه صرفاً شبیه به آلمانیها شوید.