آمارتیا کومار سن در یکی از کتابهای خود به نام اندیشهی عدالت The Idea of Justice) ) که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده به نقد نظریهی جان رالز پرداخته است ۱٫ همواره تصور میشد نظریهی جان رالز، فیلسوف سیاسی بزرگ با نوبلیست اقتصاد مکمل یکدیگرند. جان رالز بهعنوان یکی از فیلسوفان بزرگ سیاسی قرن بیستم و آمارتیا سن بهعنوان یکی از اقتصاددانان بزرگ معاصر، هر دو در چارچوب نظری واحدی به بسط نظریهی عدالت پرداختهاند. جان رالز نشان داد میتوان در سنت لیبرالیستی از توزیع درآمد و ثروت یا همان عدالت توزیعی دفاع کرد و آمارتیا سن به تبیین رابطهی آزادی با توسعه پرداخت و نشان داد آزادی سیاسی در کاهش فقر بسیار مؤثر است. یکی لیبرالیسم را با عدالت توزیعی آشتی داد و دیگری توسعهی اقتصادی را با آزادی سیاسی. این دو را همراه با کنث آرو (Kenneth Arrow) در باب عدالت متأثر از جان رالز میدانند. بهطور مثال سن میگوید: «من این توفیق را داشتم تا دربارهی کتاب نظریهی عدالت (The Theory Of Justice) پیش از انتشار آن نظر بدهم و از نظریهی او بهره فراوان گرفتم. نظریهی رالز همواره بر اندیشهی من سایه انداخته است، اما اینک به نقصها و نارساییهای اساسی در اندیشهی عدالت رالز رسیدهام (ص: ۸۴)۲.
کتاب اندیشهی عدالت از یکسو به رالز تقدیم شده است و از سوی دیگر صرفاً نقدی به آرای اوست. آمارتیا سن سنت روشنفکری را به دو دسته تقسیم میکند: سنت استعلایی؛ (Transcendental) و سنت مقایسهای یا تطبیقی. (Comparative)
آمارتیا سن، جان رالز را در سنت نخست و خود را در سنت دوم جای میدهد. هابز، روسو و کانت بنیانگذاران سنت نخست و آدام اسمیت، جان استوارت میل و کارل مارکس بینانگذاران سنت دوم هستند. کتاب اندیشهی عدالت جهات مختلف از معرفتشناسی گرفته تا کاربردهای عملی، این دو سنت فکری را مقایسه میکند. در سنت استعلایی، تحقق عدالت منوط به ایجاد نهادهایی خاص است. از اینرو آمارتیا سن آن را نهادگرایی استعلایی (Transcendental Institutionalism) مینامد. در این چارچوب فکری برای تحقق عدالت باید ترتیبات نهادی عادلانه (Just Institutional Arrangement) شود، در صورتی که در سنت فکری مقایسهای، عدالتورزی در ترتیبات مختلف نهادی امکانپذیر نیست و برای عادلانه شدن روابط اقتصادی نباید منتظر تحقق نهادهای خاص بود. تفاوت سنت استعلایی با سنت مقایسهای را با نقلقول آمارتیا سن از آدام اسمیت میتوان درک کرد:
قتل نوزادان تقریباً در همهی مناطق یونان حتی در میان آتنیهای متمدن مرسوم بود. هر زمان که پرورش فرزند با شرایط والدین دشوار میشد رها کردن کودک در چنگال گرسنگی یا در برابر حیوانات وحشی فارغ از هر سرزنشی معمول بود. ارسطو نیز در این باره آنچنان سخن میگوید که یک قاضی از حکم خود دفاع میکند و افلاطون انساندوست نیز چنین باوری دارد. با همهی عشق خود به انسانیت که ظاهراً جانبخش همهی آثار اوست در هیچ موردی بر چنین عملی خط بطلان نمیکشد (ص: ۴۹۹).
آمارتیا سن این مطلب را از کتاب احساسات اخلاقی آدام اسمیت نقل کرده است. امروزه دیگر این عمل بیرحمانه در میان انسانها از میان رفته است و بشر دیگر به این عمل شنیع و ظالمانه دست نمیزند. چگونه ما به سمت جامعهای کمتر ظالمانه حرکت کردهایم؟ دیگر فرزند خود را به دست گرگ نمیسپاریم. پاسخ به این سؤال خاص کاوشی عمیق در تاریخ بشر میخواهد، اما بهطورکلی آمارتیا سن میخواهد با این مثال پروژهی حرکت بهسوی عدالت را توضیح دهد. این فرض پذیرفتنی است که اکثریت مردم متمدن یونان نسبت به این عمل احساس غیراخلاقی نداشتند و به همین علت این رفتار رایج بود و ارسطو و افلاطون هم آن را غیراخلاقی نمیدانستد، اما با وجود این در میان مردم یونان کسانی بودند که این رفتار را غیراخلاقی میدانستند. احتمالاً مردم یونان با شناخت جوامع دیگر خودآگاهی بیشتری دربارهی رفتار خود پیدا کردند و به نتایج نادرست رفتار خود واقف شدند. عقلورزی عمومی نسبت به این رفتار در آن جامعه روی داد و آن سنت ظالمانه کنار گذاشته شد.
در تاریخ بشر، موفقیتهای بسیاری از این نوع به دست آمده است. اگر در جامعهی ایران خودمان دقت کنیم، در پنجاه سال گذشته، حقوق کودک در مدرسه، منزل، حضانت و رفتار عمومی نسبت به آنها در شهر و روستا چقدر تغییر یافته است. بشر به سمت جامعهی کمتر ظالمانه حرکت کرده و منتظر تحقق نهادهای لازم برای برپایی جامعهای سراپا عادلانه نمانده است. نقطهی آغاز عدالتورزی همین احساسهای متفاوت اخلاقی نسبت به وضعیت موجود است. اگر گفتوگو بر سر این وضعیت صورت بگیرد، میتوان امیدوار بود به وضعیت عادلانهتری دست یابیم. گفتوگوی عمومی که آمارتیا سن آن را حکومت کردن بر اساس گفتوگو (Government by Discussion) مینامد در ترتیبات نهادی مختلف امکانپذیر است.
پیشنهاد عجیب جیمز میل و پاسخی که ریکاردو به او میدهد رهیافت آمارتیا سن را روشنتر میسازد. انگلستان در تابستان ۱۸۱۶ با قحطی شدیدی روبهرو شد. در تابستان آن سال دمای هوا همواره زیر صفر بود و از همین رو آن سال را سال بدون تابستان نامیدند. تولید غلات بهشدت کاهش یافت و بسیاری از مردم از گرسنگی جان باختند. جیمز، پدر جان استوارت میل، به ریکاردو نوشت: بریدن سر مردم گرسنه چهبسا رحمتی بر آنها باشد (ص: ۴۸۱).
توصیهی جیمز میل بسیار ظالمانه است، اما پاسخ ریکاردو برای حل مسئلهی قحطی متفاوت بود. او کتاب اصول اقتصاد سیاسی و مالیاتستانی (On the Principles of Political Economy and Taxation) را در سال ۱۸۱۷ نوشت و در آن کتاب راهحل مبارزه با کمبود مواد خوراکی در انگلستان را آزادسازی تجارت معرفی کرد و نظریهی مزیت نسبی خود را ارائه داد. آزاد کردن واردات، مسئلهی کمبود مواد خوراکی را حل میکند و نهتنها در مواقع بحرانی، بلکه بر اساس نظریهی ریکاردو همواره به نفع مردم انگلستان و هر کشوری است که این نظریهی را بپذیرد، اما طبقهی زمیندار انگلستان با پیشنهاد ریکاردو مخالف بود؛ زیرا درآمد آنها با محدود و بسته بودن تجارت خارجی سازگار بود. کمبود مواد خوراکی با آزادسازی تجارت خارجی و واردکردن گندم حل میشد، اما طبقهی زمیندار منافع خود را از دست میداد. نظریهی ریکاردو سیاست اقتصادی انگلستان را تغییر داد. دولت مجبور شد منافع عمومی را بر منافع زمینداران ترجیح دهد و واردات مواد خوراکی آزاد شد. گفته میشود کتاب ریکاردو از آنچنان محبوبیتی برخوردار شد که مادران در هنگام لالایی خواندن برای نوزادان خود این کتاب را در دست میگرفتند و میخواندند؛ البته این اندازه محبوبیت احتمالاً قصه است و خواندن کتاب ریکاردو به این سادگی نیست، اما روش متفاوتی برای مقابله با قحطی در وجدان مردم انگلیس حک شد.
آمارتیا سن معتقد است با بررسی موارد تجربی میتوان به قواعدی دست یافت که عادلانهتر شدن جهان یا ظالمانه شدن آن را توضیح دهد. او این شیوهی اندیشهورزی را رهیافت مقایسهای مینامد. با مقایسهی وضعیت بسته بودن تجارت مواد خوراکی و آزاد بودن تجارت خارجی و مقایسه رفتارهای متفاوت با کودکان در جوامع مختلف میتوان به شرایط عادلانهتر رهنمون شد. در مقابل این شیوهی اندیشهورزی اندیشهی استعلایی قرار دارد که میخواهد بر اساس اصول موضوعه جامعهای را طراحی کند که عادلانه باشد. در دو مثال فوق توجه کنیم که چگونه انسانها از سربریدن قحطیزدگان و کشتن کودکان خود منصرف شدند و عادلانهتر رفتار کردند. احتمالاً در هر دو تجربه، بسیاری از آدمها نسبت به وضعیت موجود متنفر بودند. این تنفر یا همان حس ناعادلانه بودن یا غیرانسانی بودن نقطهی آغاز است. اگر آدمها بهویژه مسئولان بتوانند برای تأمین خوراک مردم کاری بکنند، اما دست روی دست بگذارند تنفر عمومی نسبت به وضعیت موجود موجب آغاز میشود. گروهی از مردم کشتن یا حتی مرگ قحطیزدگان و کودکان را ناعادلانه میداند و از کسانی که قدرت را در دست دارند یا میتوانند از مرگ همنوعان خود جلوگیری کنند میخواهند آنها (حاکمان) وضعیت را تغییر دهند. احساس بد بودن یا انزجار زمانی برانگیخته میشود که راهحلی متصور باشد. این احساس انزجار و راهحل متصور موجب گفتوگو میشود؛ گفتوگو برای خروج از وضعیت ظالمانه. از دل گفتوگوی عمومی گاهی پیشنهاد امثال ریکاردو بیرون میآید و گاهی گروهی ناشناس راهحلی را پیش پای بشر قرار میدهند. گفتوگو بر سر آنچه زندگی ما را تحت تأثیر قرار داده است، حتی اگر با پیشنهادهای عجیب جیمز میل آغاز شود، به یک عقلورزی بیطرفانه یا عادلانه (Impartial Reasoning) منجر میشود. انسانها وضعیتهای موجود را از نظر میزان خوبی و بدی مقایسه میکنند، یکی را بر دیگری ترجیح میدهند و آنها را بر اساس میزان مطلوبیت دستهبندی میکنند؛ البته همه به هر وضعیتی امتیاز مشابهی نمیدهند؛ همانطور که برخی سیب را بر پرتقال را ترجیح میدهند، برخی محدود شدن تجارت را میپسندند و برخی باز بودن آن را و برخی قتل کودک را امری درست میدانند و برخی دیگر نادرست. اگر گفتوگو بر سر این وضعیت صورت بگیرد، میتوان امیدوار بود به وضعیت عادلانهتری دست یافت. گفتوگوی عمومی که آمارتیا سن آن را حکومت کردن بر اساس گفتوگو مینامد در جوامع مختلف صورت گرفته است. گفتوگو بر سر عادلانه بودن یا نبودن وضعیت موجود به تغییر میانجامد و جامعه را به سمت وضعیت کمتر ظالمانه هدایت میکند. نقطهی آغاز برای نزدیک شدن به وضعیت کمتر ظالمانه، گفتوگو برای برطرف ساختن بیعدالتیهای درمانپذیر (Remediable Injustices) است. اصطلاح بیعدالتیهای درمانپذیر مفهوم محوری در اندیشهی آمارتیا سن است. به جای طراحی نهادهای کاملاً عادلانه باید دربارهی بیعدالتیهای درمانپذیر فکر کنیم. پیرامون ما آکنده از بیعدالتیهاست، اما همهی آنها درمان نمیشوند. سنت نهادگرایی استعلایی میخواهد جامعهای بسازد که همهی اشکال ظلم منتفی شود، کار را یکسره کند و برای همیشه شر بیعدالتی را بکند. اگر بتوان این نهادهای درست (Right Institutions) را برقرار ساخت، جهانی عادلانه خواهیم داشت. به دو اصل نخست جان رالز توجه کنید که اگر محقق شوند، نهادها یا جامعهای کاملاً عادلانه برپا شده است:
- الف، همهی افراد در دستیابی به آزادیهای پایه حقی برابر دارند که باید با آزادی سایر افراد سازگار باشد؛
- ب، نابرابری اقتصادی و اجتماعی در صورتی موجه است که بیشترین منافع را برای محرومترین افراد (The Least Advantaged) داشته باشد.
اگر انسانهای عقلورز بر اصول فوق توافق کنند و جامعهای بر پایهی این اصول بنا شود، عدالت یک بار برای همیشه حاکم خواهد شد.
چرا آمارتیا سن با این رویکرد مخالف است. با مثالهایی که او میآورد علت مخالفت را راحتتر میتوان درک کرد:
مثال اول: فرض کنید بهترین نقاشی بشر مونالیزاست، اما شما به آن دسترسی ندارید و در برابر خود دو اثر از دو نقاش دیگر دارید (یک اثر از پیکاسو و اثر دیگری از ونگوگ) و میخواهید یکی از این دو اثر را انتخاب کنید. آیا غور کردن در مونالیزا و درک عظمت این اثر کمکی به حل مسئلهی واقعی شما خواهد داشت؟ از نظر آمارتیا سن غور کردن در اثر داوینچی نهتنها کمکی به انتخاب واقعی ما نمیکند، بلکه میتواند برای انتخاب میان حالات ممکن گمراهکننده باشد. ما در دنیای واقعی باید از میان شقوق ممکن یکی را انتخاب کنیم. انتخاب میان عدالت کامل (Perfect Justice) و بیعدالتی نیست، بلکه ما مجبور هستیم میان وضعیتهای کمتر ظالمانه (Less Unjust) انتخاب کنیم. از میان آن وضعیتها باید یکی را انتخاب کنیم و برای تحقق آن تلاش کنیم، درحالیکه در سنت فکری بسیاری از فیلسوفان سیاسی -که جان رالز نیز فردی از این سنت است- به دنبال طراحی جامعهی آرمانی عادلانه هستند (ص: ۴۳).
مثال دوم: وضعیتی را در نظر بگیرید که دو کودک خواهان نیلبکی هستند و شما تنها یک نیلبک دارید. یکی از این دو کودک هیچ اسباببازی ندارد و دومی اسباببازیهای دیگری هم دارد. از سوی دیگر کودک اول نمیتواند با نیلبک بنوازد اما کودک دوم هنرمند است. اگر به کودک اول نیلبک را بدهید به مساوات نزدیکتر است، اما بسیاری از افراد از موسیقی کودک دوم لذت خواهند برد و مطلوبیت کل جامعه افزایش مییابد. آیا عقلا میتوانند این مشکل را حل کنند و نیلبک را به یکی از این دو کودک بدهند؟ جان رالز تلاش دارد این توافق را ایجاد کند، اما آمارتیا سن آن را ناممکن میداند. این دو کودک هریک برای دست یافتن به نیلبک استدلال خود را دارند. یکی میگوید محروم کردن من با احساس محرومیت همراه است و شانس نوازنده شدن یا حتی شاد بودن را از من خواهید گرفت و دیگری میگوید من جامعه را بهرهمند میکنم و مطلوبیت کل مردم افزایش مییابد. فیلسوفان مساواتگرا به نفع کودک فقیر و فیلسوفان طرفدار حداکثر شدن مطلوبیت به نفع کودک دوم رأی میدهند. توافق میان این دو کودک ممکن نیست، اما آیا سایر انسانها میتوانند به توافقی دست یابند و همگی به یک رأی در مورد توزیع نیلبک میان دو کودک توافق کنند؟ پاسخ آمارتیا سن منفی است؛ بشر نمیتواند با استدلال منطقی به درک واحدی از عدالت دست یابد. برعکس جان رالز تلاش داشت به اصولی دست یابد که همهی انسانهای عقلورز بر سر آن توافق کنند (ص: ۳۹).
پس آمارتیا سن معتقد است ایجاد توافق برای طراحی نهادهای استعلایی نه ممکن است و نه مفید، اما او علاوه بر این ایراد بزرگ دیگری هم بر اندیشهی استعلایی وارد میسازد. ایراد او به دوست دیگرش توماس نیگل نقد سوم سن به اندیشهی استعلاباوری را نشان میدهد:
نفی کامل موضوع «اندیشهی عدالت جهانی» را در نگاه یکی از اصولگراترین، توانمندترین و انسانمدارترین فلاسفهی عصر ما، دوست من توماس نیگل، در نظر بگیرید که از او بسیار آموختهام. او در مقالهای بسیار جذاب در سال ۲۰۰۵ با طرح دقیق برداشت استعلایی خود از عدالت به این نتیجه میرسد که عدالت جهانی قابلبحث نیست؛ زیرا نمیتوان به الزامات دقیق عادلانه نهادی در سطح جهان دست یافت. نیگل مینویسد به باور من مقاومت در برابر مدعای هابز در خصوص نسبت بین عدالت و حاکمیت بسیار دشوار است. چنانچه نظر هابز درست باشد اندیشهی عدالت در غیاب یک دولت جهانی، پنداری بیش نخواهد بود (ص: ۵۳).
بهعبارت دیگر همانطور که هابز معتقد بود در ساختار دوگانهی سیاسی (کلیسا و دولت) حل مسائل اساسی هر کشوری ناممکن است و باید به یکپارچگی قدرت صورت گیرد، نیگل نیز دستیابی به عدالت در سطح جهان را نیازمند ساختار ویژهای از حاکمیت سیاسی در عرصه بینالمللی میداند و از آنجا که این ساختار سیاسی جهانی امکانناپذیر است بحث عدالت جهانی از دستور کار خارج میشود. این رهیافت به بیعملی در عرصهی عدالت جهانی میانجامد؛ زیرا تا زمانی که ساختار حکمرانی بینالمللی تغییر نکند برای پیشبرد عدالت نمیتوان کاری کرد.
هرچند بحث آمارتیا سن و انتقادش به رالز معطوف به عدالت است، اما اختلاف میان این دو در اصل نشاندهندهی دو رهیافت متفاوت به تحولخواهی است. در یک سنت، تحولخواهی تلاشی برای طراحی نهادهای متعالی است و در سنتی دیگر تلاشی برای دور شدن از وضعیت نسبتاً بد به وضعیت نسبتاً خوب دیگر است. وضعیت کنونی جای خود را به وضعیت ایدهآل نمیدهد. اینکه این تغییر با چه مجموعهای از نهادها میسر میشود از پیش نامشخص است و از دل گفتوگوی اجتماعی بیرون میآید تمرینی برای عدالت اجتماعی و همگانی است نه تأملی فلسفی.
در اندیشهی آمارتیا سن و سایر طرفداران سنت مقایسهای باید در حرکت بشر بهسوی وضعیتهای کمتر ظالمانه غور کرد و به درک قواعدی دست یافت. نویسنده در سیر خود در تاریخ شرق و غرب به قاعدهای ساده دست مییابد: تنفر از یک وضعیت و گفتوگو بر سر تغییر آن ما را بهسوی جهان بهتر هدایت میکند. در کنار این قاعدهی کلی هر تلاشی برای زیست جمعی بهتر، چه کامیاب و چه شکستخورده، به ما میآموزد چگونه در عدالتورزی موفق شویم. تنفر از بیعدالتی و گفتوگو یا چانهزنی برای حل آن در هیچ کجا و هیچ زمانی نباید متوقف بشود. به تعبیر سن، این گفتوگو در حکومت اکبرشاه (مغول اعظم) سومین پادشاه گورکانی در هند یا پس از تسخیر هند توسط اسکندر نیز متوقف نماند. عدالتورزی مدنظر سن هیچ موعدی متوقف نمیشود؛ عدالتورزی تلاشی است بیوقفه برای رفع بیعدالتیهای ریز و درشت.
پانوشت:
- Sen, Amartya. 2009. The idea of justice. Cambridge, Mass: Belknap Press of Harvard University Press.
لازم است ذکر شود دو ترجمهی فارسی از این کتاب در ایران موجود است: یکی با ترجمهی هرمز همایونپور و وحید محمودی که انتشارات کندوکاو آن را در ۱۳۹۰ و در ۴۵۶ صفحه منتشر کرده است؛ و دیگری با ترجمهی احمد عزیزی که نشر نی آن را در ۱۳۹۴ و در ۵۴۷ صفحه منتشر کرده است.
- در این مطلب به ترجمهی احمد عزیزی از کتاب اندیشۀ عدالت ارجاع داده میشود.
** این یادداشت از سایت صدانت بازنشر شده است.