روزنبرگ این مقاله را با توصیف اوج گرفتن دموکراسی در ۶۰ ساله پس از جنگ جهانی دوم و روند زوال دموکراسی و نگرانیهای مربوط به قدرت گرفتن راست پوپولیست در جهان آغاز میکند. ارجاع او در این زمینه به کتاب لویتسکی و زیبلات یعنی «دموکراسیها چگونه میمیرند[۱]؟، ۲۰۱۸» است. لویتسکی و زیبلات اساتید دانشگاه هاروارد هستند. این دو متخصص برجسته مطالعات دموکراسی در کتاب اخیر خود توضیح میدهند که دموکراسی در جهان به آرامی با تضعیف نهادهای مهمی همچون رسانهها و زوال هنجارهای سیاسی ریشهدار، در حال نابودی است.
روزنبرگ شروع میکند به توصیف ویژگیهای راست پوپولیستی که با زوال دموکراسی به قدرت هر چه بیشتری دست مییابد. یکی از ویژگیهای گروههای راست پوپولیست، حمایت از «ما مردم» است که در مبارزهای در برابر نخبگان قرار میگیرد. این نخبگان کسانی هستند که کنترل فرآیندهای دموکراتیک همچون انتخابات، گفتمانهای غالب سیاسی و نهادهای حکومتی مهم را در دست دارند. ویژگی دیگر راست پوپولیست، ملیگرایی/قومگرایی آن است. این تعریف آنان از «ما» معمولا با طرد غیر ما و بیگانههراسی همراه است. سومین ویژگی راست پوپولیست، اقتدارگرایی است. راستهای پوپولیست در سراسر جهان همانند پدران ایدئولوژیک فاشیست خود تمایل دارند که قدرتی نامعمول را به رهبر خود واگذار کنند.
یکی از ویژگیهای گروههای راست پوپولیست، حمایت از «ما مردم» است که در مبارزهای در برابر نخبگان قرار میگیرد. این نخبگان کسانی هستند که کنترل فرآیندهای دموکراتیک همچون انتخابات، گفتمانهای غالب سیاسی و نهادهای حکومتی مهم را در دست دارند.
روزنبرگ بحث خود را در چارچوب ملاحظات روانشناسی و جامعهشناسی با تمرکز بر رابطه متقابل نیروهای ساختاری نهادهای سیاسی با فرهنگ و همچنین با ظرفیتهای شهروندان مطرح میکند. او در این مقاله تلاش میکند تا ملاحظات دقیقتری در مورد روانشناسی اجتماعی حکمرانی پوپولیست دست راستی و همچنین حکمرانی دموکراتیک ارائه دهد.
روزنبرگ در ابتدا ساختار سیاسی دموکراسی را توصیف میکند. اولین عنصر مورد بررسی در این ساختار، نهادها و فرهنگ دموکراتیک است. در دموکراسی، شهروندان به عنوان سیستمهایی با قابلیت سازماندهی خویش و افرادی متفکر، عقلانی و با اراده تلقی میشوند. دومین عنصر سپهر عمومی است. هدف ارتباطات در سپهر عمومی ایجاد درک مشترکی از مسائل و توافق بر سر راهحلهای جمعی برای حل آنها است. این فعالیت مستلزم این است که افراد به طور فعالی در مورد درک خود از مسائل و درک متفاوت دیگران تفکر کنند. عنصر سوم مورد بررسی روزنبرگ، ویژگیهای شهروندان است. در اینجا به طور خاص ابعاد احساسی و شناختی اهمیت مییابند. فرد برای مشارکت در فرآیندهای دموکراتیک به ظرفیتهای احساسی و شناختی مشخصی نیاز دارد. برای رسیدن به هدف مشارکت در تصمیمگیری جمعی، فرد باید ظرفیت درک مسائل با در نظر گرفتن موقعیت آنها در بستر وسیعتر ساختار و پویاییهای حیات سیاسی را داشته باشد.
روزنبرگ سپس ساختار سیاسی پوپولیسم دست راستی را توصیف میکند. عنصر فرهنگ در اینجا به شکوه و عظمت رساندن ملت در رقابت با سایر کشورهاست که با اهداف مشخصی همچون غلبه نظامی مشخص میشود. در اینجا وجود فرد وابسته به مشارکت او در امر جمعی و در خدمت «ملت» است. بر این اساس، نهادهای سیاسی پوپولیسم راستگرا تلاش میکنند تا هدایت و کنترل افراد را تسهیل کنند و اقتدارگرا هستند. این ساختار نهادی یک ساختار سلسلهمراتبی ساده است که به ساخت قدرت نظامی شبیه است. در اینجا تنها رهبران سطح بالا هستند که تفکر میکنند و هدایت مستقیم خود را ارائه میکنند. در این ساختار، وضعیت قانونی فرد توسط الزامات او مشخص میشود و نه بر اساس حقوق. در مورد سپهر عمومی نیز باید گفت که ساختار حکمرانی پوپولیسم راستگرا در جهت محدود ساختن نوع برخورد مردم با هم در سپهر عمومی است. در اینجا نیز تمرکز بر محقق ساختن خواست ملی است. در حکمرانی راست پوپولیست، ویژگیهای افراد ساختاردهی میشود.
از آن جایی که مردم تنها زمانی درمییابند چه چیزی درست یا غلط است که توسط دیگران تایید شوند، آنها تنها زمانی میتوانند احساس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند و احساس امنیت کنند که توسط دیگران تایید شوند. مردم به تنهایی فاقد معنی، ارزش، مسیر و نیرویی هستند که برای مقابله با دنیای پر از آشفتگی و شک لازم هستند. بدین ترتیب، سلامت آنها به ادغام در گروه و به ویژه در ملت بستگی دارد. این مفهوم ملت از افراد پشتیبانی میکند و به آنها امنیت میدهد.
روزنبرگ در بخش بعدی مقاله به نقطه ضعف ساختاری دموکراسی میپردازد. او میپذیرد که اوج و افول جنبشهای راست پوپولیست (همچون تی پارتی و راست اوانجلیک) بازتابی از تزلزل در شرایط اقتصادی و اجتماعی است، اما مینویسد که اتفاقات اخیر نشانهای از چیزی بنیادیتر هستند. او بیان میکند که حکمرانی دموکراتیک در آمریکا نتوانسته است نوعی از شهروندی که لازم دارد را بسازد. بنابراین شهروندان فاقد ظرفیتهای احساسی و شناختی لازمی هستند که بتوانند با هنجارها و تبیینهای فرهنگی خود را وفق دهند، در سازمانهای نهادی دموکراسی عمل کنند و در سپهر عمومی مشارکت کنند.
حتی زمان تاسیس حکومت دموکراتیک در آمریکا نیز برخی نظریهپردازان همانند جان استوارت میل نگرانیهایی در مورد ظرفیتهای دموکراتیک شهروندان ابراز کرده بودند. میل در میانه قرن نوزدهم بیان کرده بود که تودههای مردم مسائل سیاسی روز و پیچیدگیهای حکمرانی دموکراتیک را درک نمیکنند. در نگاه میل مردم به اطلاعات کافی در زمینههایی که برای رسیدگی به مشکلات سیاسی مورد نیاز بودند، دسترسی نداشتند. او برای حل این مشکل دو راه حل پیشنهاد کرد: آموزش عمومی و آزادی بیان. اما روزنبرگ بیان میکند که پژوهشگران دریافتهاند مشکل ظرفیت شهروندان عمیقتر از صرف اطلاعات ناکافی یا انگیزه است و به توانایی آنان به درک و درگیری موثر با چشماندازهای دیگران مربوط است. روزنبرگ در این زمینه به پژوهشهای گاتمن و تامسون[۲] (۲۰۰۴) و بنحبیب[۳] (۱۹۹۶) اشاره میکند. پیش از این نیز نظریهپردازانی همچون شوپنهاور و آرنت دیدگاه بسیار بدبینانهای در مورد ظرفیتهای دموکراتیک شهروندان مطرح کردهاند. آنها توضیح میدهند که اکثریت مطلق شهروندان دارای ظرفیت شناختی و کنترل احساسی کافی نیستند تا به عنوان نقشآفرینانی متفکر و انتقادی و دارای مسیر خاص خود عمل کنند.
روزنبرگ سپس به مطالعاتی اشاره میکند که نشان میدهند به رغم چند نسل آموزش، آمریکاییها اطلاعات کافی از کارکرد نهادهای دموکراتیک ندارند و همچنین نمیتوانند این دانش اندک را در تحلیل خود به کار برند (به عنوان مثال دلی کارپینی[۴]، ۱۹۹۷). او سپس به مطالعاتی اشاره میکند که نشان میدهند مردم به جای تفکر و پردازش عقلانی مسائل، به رویههای سادهسازی شده و میانبرهای آسان برای درک موقعیتها و توضیح حوادث تکیه میکنند (به عنوان مثال پژوهش ورسکی و کاهنمن[۵]، ۱۹۸۲). او سپس به مطالعاتی اشاره میکند که نشان میدهند مردم در مواجهه با موقعیتهای جدید، از طرحوارههایی از پیش ساخته استفاده میکنند و از تحلیل موقعیت جدید امتناع میکنند. رویکرد دیگری نیز نشان میدهد که قضاوتهای مردم در بیشتر موارد اصلا شناختی نیستند و صرفا نتیجه واکنش احساسی هستند (به عنوان مثال هایت[۶]، ۲۰۰۱، ۲۰۰۷).
شهروندان در یک محیط دموکراتیک با یک تبیین فرهنگی از جهان مواجه میشوند که نمیتوانند آن را درک کنند. از آنها خواسته میشود تا درک کنند جامعهای که بخشی از آن هستند، متشکل از مجموعههای متکثری از کسانی است که تفاوتهای زیادی با هم دارند. علاوه بر این از مردم خواسته میشود که درک کنند چیزی که آنها را به هم پیوند میزند، ویژگیهای مشترکشان نیست بلکه ادغام آنان در سیستم پیچیدهای از روابط است. از شهروندان در حکومتهای دموکراتیک خواسته میشود تا سوژههایی باشند که معنا و مسیر اعمال خود را خودشان مشخص میکنند. اما مردم آمریکا ظرفیتهای لازم برای این کارها را ندارند.
مردم آمریکا تلاش میکنند ساختار نهادی حکومت را درک کنند ولی گیج میشوند. برای آنان سادهتر است که حکومت به طور اقتدارگرایانه تصمیمگیری کند و کنترل مسائل را در دست داشته باشد و شهروندان اطاعت و وفاداری خود را ارائه کنند. بنابراین حکمرانی دموکراتیک، شهروندان را به عنوان فرد تضعیف میکند و آنان را به خود وامیگذارد تا احساس ناامنی، تشویش و نابسندگی کنند. اما پوپولیسم دست راستی برای مردم تنها، از خود بیگانه، وحشتزده و گمشده در دموکراسیها، یک چشمانداز جایگزین ارائه میکند که قابل درک است و رضایت آنان را برمیانگیزد.
علاوه بر این، پوپولیسم دست راستی نوعی از سپهر عمومی را فراهم میسازد که در آن بیشتر مردم مشارکت میکنند و این مشارکت برای آنها مناسب و رضایتبخش است. پوپولیسم دست راستی وظیفه ضروری در سپهر عمومی دموکراتیک در جهت همکاری با دیگران برای ساخت معناها و ارزشهای سیاسی را رد میکند. انجام همین وظیفه است که برای مردم دشوار است و آنان را تنها و از خود بیگانه میسازد. پوپولیسم راستگرا احساس اضطراب و ناامنی که مردم در دنیایی جهانیسازی شده و دموکراتیک حس میکنند را تایید میکند و راه حلی نیز ارائه میکند. آنان جهانی ارائه میکنند که در آن مردم به گروهها و ملتهایی بر اساس ارزشهایشان تقسیم میشوند.
پرسش مهم دیگری که روزنبرگ مطرح میکند این است که چرا حکومتهای دموکراتیک پیش از این عملکرد خوبی داشتند (اگرچه شاید هم بهینه نبوده است)؟ پاسخ روزنبرگ برمیگردد به نیروهای ساختاری گستردهتر و نقش خاص نخبگان دموکراتیک. حکمرانی دموکراتیک توسط چیزی حفظ میشده است که قبلا نیروهای مدرنیته یا پسامدرنیته نامیده میشدهاند. جهانیسازی و مهاجرت گسترده نیز برای حکمرانی دموکراتیک حمایت ساختاری فراهم میساختند. جهانیسازی فضایی را فراهم میساخت که در آن مردم میدیدند که ملتهای مختف به یکدیگر وابستگی متقابل دارند و مهاجرت مرتبا مردم را در کنار شهروندانی قرار میداد که مذهب، باور، سنت و رفتاری متفاوت داشتند و به رسمیت شناخته میشدند. علم و تکنولوژیهای جدید نیز تاثیری ساختاری در تقویت دموکراسی داشتند.
اکنون دیگر تودههای مردم نیازی ندارند که به رسانههای رسمی تحت کنترل نخبگان مراجعه کنند بلکه میتوانند به رسانههای کوچکتر جدید گوش کنند که دیدگاههایشان در این جهان جدید وزنی برابر با اساتید بهترین دانشگاهها و روزنامهنگاران حرفهای دارد. غلبه دیدگاههای دموکراتیک و حذف آلترناتیوهای ضددموکراسی نیز دیگر ناممکن است.
بنابراین شرایط ساختاری از دموکراسی حمایت میکنند ولی آنها به خودی خود برای تضمین تعهد و سازگاری با پرکتیسها و نهادهای دموکراتیک کافی نیستند. در دموکراسیهایی همچون ایالات متحده، این کار از طریق کنترل نخبگان به دست میآمد. آنها تفسیرهایی معتبر از فرهنگ و نهادهای دموکراتیک فراهم میساختند که جهتگیریهای انتزاعی و نهادهای پیچیده را به زبانی سادهتر و انضمامیتر ترجمه میکردند. اما امروزه مشارکت در سپهر عمومی با هدف تصمیمسازی جمعی به ابراز نظر شخصی تقلیل داده شده است که با گزینش بین چند آلترناتیو با صندوقهای رای انجام میشود.
روزنبرگ در نهایت به این سوال میپردازد که چرا اکنون دموکراسی در حال زوال است؟ بخشی از آن برمیگردد به کاهش قدرت فرهنگی نخبگان در نتیجهی پدیداری تکنولوژیهای ارتباط جمعی که کنترل نخبگان را تسهیل میکرد. اکنون دیگر تودههای مردم نیازی ندارند که به رسانههای رسمی تحت کنترل نخبگان مراجعه کنند بلکه میتوانند به رسانههای کوچکتر جدید گوش کنند که دیدگاههایشان در این جهان جدید وزنی برابر با اساتید بهترین دانشگاهها و روزنامهنگاران حرفهای دارد. غلبه دیدگاههای دموکراتیک و حذف آلترناتیوهای ضددموکراسی نیز دیگر ناممکن است.
از سوی دیگر نفوذ هرچه بیشتر نیروهای بازارهای سرمایهداری، سیاستهای دموکراتیک و جهانیسازی، پیچیدگیهای حیات اجتماعی را افزایش دادهاند. مردم با تواناییهای ناکافی شناختی و احساسی برای مشارکت در این جهان آزادتر، برابرتر و با تکثر فرهنگی بیشتر احساس ناامنی، تنهایی و آشفتگی بیشتری میکنند.
در جوامع دموکراتیک غربی معاصر همچون ایالات متحده، نخبگان مجبورند تا با مخالفانشان رقابت کنند و مهمترین این رقیبان راستگرایان پوپولیست هستند که پیامشان برای عموم مردم قابل درکتر و ارضا کنندهتر است. نتیجه نیز روشن است: در این بستر دموکراتیک، دیدگاه اقتدارگرایانه و ملیگرایانه راست پوپولیست احتمالا پیروز خواهد شد.
در چنین زمینهای، استراتژی مدیسونی مدیریت شهروندان با نهادهایی کمتر دموکراتیک و بیشتر جمهوریخواهانه دیگر گزینهای بادوام نیست. آلترناتیو، ساخت شهروندانی است که ظرفیتهای شناختی و احساسی مورد نیاز دموکراسی را داشته باشند. این امر شامل نوعی از آموزش عمومی میشود که بر اساس پذیرش شکست تلاشهای قبلی باشد.
یادداشت فوق ترجمه مقاله زیر است.
- Rosenberg, S. (2019). Democracy Devouring Itself: The Rise of the Incompetent Citizen and the Appeal of Right Wing Populism.
نویسنده: شاون روزنبرگ
پانوشت: