یکی از موضوعاتی که میخواهیم از آن صحبت کنیم، شکاف اجرایی است، به عبارتی دیگر، شکاف بین ظاهر چیزها و توانمندی واقعی آنها برای انجام کارها.
این شکاف را غالباً در حوزۀ قوانین میبینیم. به عنوان مثال، قانونی تصویب میشود که روی کاغذ، بسیار خوب است. مشاوران حقوقی آن را نوشتهاند و به نظر میآید بهترین قانونی است که نوشته شده، اما اغلب، شکاف بزرگی وجود دارد میان قانون -چیزی که روی کاغذ است- و واقعیت -اتفاقی که در عمل، برای آن قانون میافتد. در این زمینه اختلاف وجود دارد که این شکاف چقدر باید باشد تا نقش سازندهای داشته باشد. گاهی میشنویم که برخی میگویند: «ابتدا قانون را تصویب کنیم، بعداً آن را جا میاندازیم. میتوانیم آن قانون را مبنایی کنیم برای دستیابی به ائتلافی سیاسی برای اجرای آن». اما معمولاً وقتی شکاف، بسیار بزرگ میشود، در تجربۀ زیستۀ شهروندان در زندگی روزمره، کل پروژۀ تلاش برای اجرای آن، فاقد مشروعیت و کاملاً بیاعتبار میشود.
برای نشاندادن ماهیت کشش [بین دو سوی شکاف] میتوان کشِ لاستیکی را مثال زد. اگر شکاف و کشیدگی، بسیار بزرگ باشد، سیستم از هم میپاشد. درست است؟ در حالت ایدهآل، ما مایلیم که این شکاف بین ظاهر چیزها و چیزهایی را که با استفاده از کشش سازنده میتوان انجام داد حفظ شود تا با گذر زمان، این دو طرف، به هماهنگی برسند و بتوان برای اصلاح و پوشاندن شکاف، به جلب حمایت پرداخت، و نیز اطمینان حاصل کرد که مبنای این اقدامات اصلاحی، تجربۀ زیسته و موفقیت سیستم در چیزی است که واقعاً قادر به انجام آن است.