ما در برنامۀ توانمندسازی دولت بر این باوریم که بهترین راه برای توانمندسازی دولتها حل مسائلی است که دولتها با آنها روبرو هستند. به گمان ما، وقتی [میخواهید] مسائلِ رویاروی دولتها را حل کنید، یکی از چیزهایی که شما را به این هدف میرساند، انجام کارهایی است که به لحاظ بافتاری، موضوعیت دارند، زیرا در این صورت، به کارهایی میپردازید که واجد اهمیت هستند و در نهایت، شما را به هدف میرسانند. بسیاری از افراد میگویند اینکه نکتۀ جدیدی نیست. آنها تأکید دارند که حل مسائل، مبنای توانمندسازی و مقدم بر آن است. حرف ما هم دقیقاً همین است. ما کاملاً با این نظر موافقیم، [همچنان که] پیش از ما، مردمان بسیاری زیستهاند و مقدم بر ما بودهاند.
اما این بدین معنا نیست که هر کسی که مدعی شد کاری مسئلهمحور انجام میدهد، واقعا اینگونه باشد. مثالی بزنم. اوگاندا از سالها قبل میکوشد پروژۀ اصلاح دستگاههای دولتی را اجرا کند. در آغاز پروژه، از دید آنها، مسئلۀ اوگاندا، فقدان توانمندیِ دستگاههای دولتی بود. در مرحلۀ بعدیِ پروژه، سیستم اطلاعاتِ مدیریت منابع انسانی را اجرا کردند. این عنوان، پرطمطراق به نظر میآید. اما این سیستم، مستلزم وجود توانمندی بسیار بالا است. وقتی پروژه پس از چند سال شکست خورد، در گزارش پایانیِ پروژه، دلیل شکست، عدم توانمندی دولت در پیادهسازی آن اعلام شد.
به نظر من، اشتباه است که بگوییم این امر، ناشی از عدم توانمندی در آغاز پروژه بوده است. به گمان ما نمیتوان به همین راحتی، از مسائل صحبت کرد، بلکه باید آنها را به خوبی حلاجی کرد. باید چند سؤال مهم پرسید: نخست، منظور از عدم توانمندی چیست؟ دوم، چگونه میزان عدم توانمندی را تعیین میکنیم؟ سوم، اصولاً چرا عدم توانمندی واجد اهمیت است؟ اگر در ابتدای کار، به صورت واقعی، به این پرسشها بیندیشید، آنگاه کارتان را بیان مسئله آغاز میکنید. فایدۀ این روش، آن است که بدین ترتیب، مسئلۀ شما به عزیمتگاهی برای تغییر تبدیل میشود، نه توجیهی برای شکست.