برقراریِ حکومتِ سردار سپه در ابتدای قرنِ چهاردهم شمسی را سرآغاز دوران جدیدی در حیات اجتماعی و سیاسی ایران دانسته اند. یرواند آبراهامیان در فصل سوم از بخش اولِ کتاب مشهورش، «ایران بین دو انقلاب»، در توصیف برآمدنِ رضا شاه می نویسد: «سال های سلطنت رضا شاه، دوران پی ریزی یک نظام جدید بود. وی پس از رسیدن به سلطنت در سال ۱۳۰۴، با ایجاد و تقویت سه پایه نگهدارنده اش-ارتش نوین، بوروکراسی دولتی و پشتیبانی دربار- برای تثبیت قدرت خود گام برداشت. این نخستین بار پس از حکومت صفوی ها بود که دولت می توانست به واسطه سه ابزار مناسب نهادهای حکومتی، قانون و سلطه، جامعه را کنترل کند.»(آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۱۸۷) شاید واژه «کنترل» که تعمداً برجسته شده است، مفهومی کلیدی برای توضیح و تبیین عصری باشد که از آن تحت عناوینی همچون نظامِ سلطانی، پاتریمونیالیسم(پدرشاهی) و نئوپاتریمونیالیسم، عصر توسعه آمرانه و … یاد کرده اند. مقارن با انبوهِ یادآوری ها و تا آنجا که به دوره پهلویِ اول مربوط می شود، تصویری از رضاخان به عنوان «پیکری نظامی» در اذهان به ثبت رسیده که می توان آن را دالِ مرکزی حکومتِ سانسور و سرکوب و سلطه دانست. هیبتی نظامی که میکوشید تا خود را در هیئتِ حاکمی نشان دهد که دلمشغولِ اعتلای کشور و به سامان نمودن ترتیباتِ مملکتی توسعه نیافته بود. اما همانگونه که پژوهش ها نیز نشان می دهند، توسعه در تلقی رضاشاه، نه مفهومی موسع و مربوط به مناسبات اجتماعی و جامعه مدنی و …، بلکه به توسعه زیرساخت ها و زیربناهای مادی و فیزیکی محدود می شد وتقلیل می یافت. همین امر موجب گردید تا رضاشاه نیز به سیاقِ دیگر شاهان دودمانِ پهلوی، به توسعه سیاسی در قالب تقویت نیروهای مدنی، تشکل یابی اصناف و سندیکاها، بسط نهادهای مردمی و غیر حکومتی و … بی باور و بی توجه باشد. شاید این سویه خودکامگی حکومت رضا شاه است که موجب می شود تا جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده»، حکومتِ پهلوی اول را نوعی «استبداد نظامی» نام نهد. از منظر وی، کنترلِ شاه بر مجلس و زندگی سیاسی عمومی نیز از همین الگو تبعیت می کرد.
توسعه در تلقی رضاشاه، به توسعه زیرساخت ها و زیربناهای مادی و فیزیکی تقلیل می یافت. همین امر موجب گردید تا رضاشاه به توسعه سیاسی در قالب تقویت نیروهای مدنی، تشکل یابی اصناف و سندیکاها، بسط نهادهای مردمی و غیر حکومتی و … بی باور و بی توجه باشد.
اغلب چهره های برجسته نیمه دهه ۱۳۰۰ شمسی به سرعت از صحنه مجلس کنار گذاشته شدند، در سال ۱۳۰۵ به جان مدرس سوء قصد شد که البته ناکام ماند و از انتخاب مجدد مصدق نیز به نمایندگی ممانعت به عمل آمد. همچنین، سایر کسانی که جبهه مخالفان بالقوه را تشکیل می دادند، بازداشت شده و به تبعید رفتند یا اینکه از زندگی سیاسی کناره گرفتند. آنگونه که آپتن می گوید در دوره رضاشاه چندصد قتل سیاسی صورت گرفته است. مجلس نیز از همان آغاز به صورت مُهر تأییدِ دستورات رضاشاه بدل شد. چهار حزب سیاسی نیز که در اواخر دهه ۱۳۰۰ در مجلس نماینده داشتند، اساساً طرفدار رژیم بودند اما بازهم رضاشاه آنها را منحل کرد چون از آن بیم داشت که رقیبانش در این احزاب متشکل شوند. بدین ترتیب رضاشاه ابزارها و ظواهر مشروطیت را نگه داشت اما در عمل به عنوان یک «دیکتاتور مشروطه» (تعبیری از جان فوران) حکومت کرد. وی هیچ گونه نارضایتی سازمان یافته در درون و بیرون دولت را تحمل نداشت و با قساوتی بیرحمانه می کوشید تا هر اعتراضی را در نطفه خفه کند.(فوران، ۱۳۹۲: ۳۳۶ و ۳۳۷)
با ذکر این مقدمه و تا آنجا که به یادداشت حاضر مربوط است، می کوشیم تا میان جامعه و عرصه قدرت در دوره پهلوی اول نسبتی مشخص برقرارکنیم و از خلال آن، ارزیابیای از نحوه مواجهه رضاشاه با تشکلیابی و سازمان های صنفی، شبکه های مردمی و نهادهای اجتماعی علی الخصوص تشکل ها و اتحادیه های کارگری به دست دهیم. بدین منظور، ابتدا تاریخچه ای مختصر از شکل گیری اولین اتحادیه ها را از نظر خواهیم گذراند و سپس رویاروییِ آنها با رضاشاه را شرح خواهیم داد و در پایان، به مهم ترین علل تشکل ستیزی و برخورد با تشکل ها و اتحادیه ها در عصر پهلوی اول اشاره خواهیم کرد.
تاریخچه تشکیل اتحادیههای کارگری در عصر رضا شاه
اولین اتحادیه کارگری در ایران توسط محمد پروانه و گروهی دیگر از کارگرانِ چاپ تهران در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵ شمسی) تشکیل شد که چند شماره از یک مجله سوسیالیستی به نام «اتفاق کارگران» را منتشر میکردند. ده سال پس از آن، «کمیتهی عدالت» در باکو تأسیس شد که در سال ۱۹۲۰ اولین کنگرهی خود را در بندر انزلی برگزار کرد و نام «حزب کمونیست ایران» را بر خود نهاد. با کودتای ۱۹۲۰ و قدرت گرفتن رضا خان، حزب کمونیست ایران توجه خود را به عناصر مترقیتر طبقهی کارگر و دهقانان معطوف کرد. این حزب، فعالیتش را در راستایِ آموزش سیاسی و ایجادِ سازمانها، اتحادیههای کارگری و مجامع دهقانی در شهرها و روستاها انجام میداد.
در ادامه و در سال ۱۹۲۱، حدود ده اتحادیه یا صنف در کشور موجود بودند که نمایندگی اصنافِ مختلف از جمله نانواییها، کارگران چاپخانهها، کارگران پُست، رفتگران، کارمندان دولت و … را با حدودِ دههزار عضو به عهده داشتند. همچنین تا ۱۹۲۲ و فقط در شهر تهران، ۱۲ اتحادیه به وجود آمده بود که ۲۰۰۰۰ کارگر، یعنی ۲۰ درصد کارگران شهر را در خود متشکل میکردند و ۱۰۰۰۰ کارگرِ دیگر در سایرِ نقاط کشور متشکل شده بودند. احتمالاً این سازمانها تحت نفوذ «حزب کمونیست ایران» بودند. در سال ۱۹۲۸ نیز اتحادیه کارگران نفت جنوب تأسیس شد.
از سوی دیگر، اولین قانون کار جامع ایران که در ۱۹۳۶ (۱۳۱۵ شمسی) تهیه شد، از حق اعتصاب یا حق تشکیل اتحادیه سخنی نمیگفت و تنها به مسئله شرایط کار در مؤسسات صنعتی محدود شده بود. تنها به هنگام ورود متفقین به ایران در سال ۱۹۴۱ بود که اتحادیهها توانستند مجدداً به فعالیت بپردازند. از طرفی، با بدتر شدن شرایط اقتصادی کشور(نرخ تورم ۶۰۰ درصد در طی جنگ)، رفته رفته نارضایتی عمومی شدت مییافت. در این شرایط بود که نیرومندترین اتحادیههای کارگریای که تا آن زمان ایران به خود دیده بود، پدید آمدند.
اما در سال ۱۹۴۲، کمونیستها توانستند «شورای مرکزی اتحادیههای کارگری» در ایران را به وجود آورند که در ۱۹۴۴ به «شورای متحده مرکزی» تبدیل گردید. این شورا در سال ۱۹۴۶ به «فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری» وابسته شد. نشریه روزانه شورا «ظفر» نام داشت و رضا روستا، آهنگرِ متولد گیلان، رهبر پرانرژی و مصمّم آن بود. این نکته نیز حائز اهمیت است که متعاقبِ پایان یافتن جنگ، اعتصاباتِ کارگری گسترش یافت: در سال ۱۹۴۲، هفت اعتصاب؛ در ۱۹۴۴، چهارده اعتصاب و در ۱۹۴۶، بیست و پنج اعتصاب مهم شکل گرفت. دو مرکز مهم این اعتصاب ها، تهران و سایر حوزههای نفتی بود.
رویاروییِ تشکل ها و دولت
با آغاز پادشاهیِ رضاخان، آزادی عمل اتحادیههای کارگری در کنار دیگر تشکلهای جامعه مدنی بیش از پیش محدود گردید و این اتحادیه ها، با سرکوب، انحلال و دستگیریِ اعضایشان مواجه شدند. همچنین، دایره بسته سیاسی، ساخت سلطانیِ قدرتِ رضاشاه و سانترالیسمِ غیر دموکراتیکِ قدرت، مانع تشکلیابی نیروهای اجتماعیِ موجود میشد به نحوی که تنها سخنِ مجاز در مطبوعات، تبلیغ ناسیونالیسمِ دولتی و شاهستایی بود و مدیرانِ روزنامههای منتقد و مستقل، دائماً در معرض ارعاب و شکنجه قرار میگرفتند.
قدرت گرفتن رضاخان برای سرکوب تشکلهای مدنی، با ائتلاف با حزب محافظهکار اصلاحطلب در مجلس چهارم آغاز شد به نحوی که وی برای توقیفِ سه روزنامه منتقد یعنی حقیقت، طوفان و ستاره سرخ به حکومت نظامی متوسل شد. همچنین، «حزب تجدد» نیز که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود، نخست به حزب ایران نو و سپس به حزب ترقی ـ که سازمانی بر اساس الگوی حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوریخواه مصطفی کمال بود ـ تبدیل شد. حتی فعالیت «حزب ترقی» نیز به دلیل این سوءظن که «احساسات جمهوریخواهی» خطرناک را میپروراند، غیرقانونی شد. «حزب سوسیالیست» نیز منحل شد و باشگاههای حزب را گروهی مشخص و سازمانیافته به آتش کشیدند. همچنین پلیس، گروهی متعصب را تشویق کرد که به نمایش سوسیالیستها در انزلی و «انجمنِ زنان وطنپرست» در تهران حمله کرده و مجلات انجمن را به آتش بکشند.
با آغاز پادشاهیِ رضاخان، آزادی عمل اتحادیههای کارگری در کنار دیگر تشکلهای جامعه مدنی بیش از پیش محدود گردید و این اتحادیه ها، با سرکوب، انحلال و دستگیریِ اعضایشان مواجه شدند. ساخت سلطانیِ قدرتِ رضاشاه، مانع تشکلیابی نیروهای اجتماعیِ موجود میشد.
از سوی دیگر و در سال ۱۹۲۵، حمله پیگیرانه به حزب کمونیست ایران و بازماندههای اتحادیه عمومی کارگران آغاز گردید. در ۱۹۲۶ نیز، شورای مرکزی اتحادیههای کارگری منحل شده و حزب کمونیست ایران غیرقانونی اعلام شد. در سال ۱۹۲۷، حزب کمونیست دومین کنگره خود را در ارومیه تشکیل داد. در این کنگره، تصمیمی اتخاذ شد مبنی بر اینکه همکاری با حکومت به منظور تحقق انقلاب سوسیالیستی در ایران کنار گذاشته شود و از رضاشاه، به عنوانِ دشمنِ آزادیهای سیاسیِ کارگران نام برده شد، کسی که عملاً به پشتوانه حمایتیِ اتحادیههای کارگری به قدرت رسیده بود ولی پس از تثبیتِ قدرتِ خود، به سرکوبِ این اتحادیهها پرداخت.
در ادامه همین دومینو و از سال ۱۹۲۸، حکومت، سیاستِ سختگیرانهتری نسبت به هر نوع فعالیت سیاسیِ مستقل اتخاذ کرد و سرکوب اعضای اتحادیههای کارگری، اعتصابها و اعضای حزب کمونیست را به طور گسترده در دستور کار قرار داد. تا آن زمان، حزب کمونیست نیز روزنامههایی چون «کار»، «حقیقت»، «ستاره سرخ» و«پیکار»، و مجله هایی مانند «جرقه»، «فرهنگ» و «دنیا» را منتشر میساخت تا ماهیت ضد کارگری رضا شاه را برملا سازد. ضربه بحران اقتصادیِ سالهای ۱۹۲۹-۱۹۳۲ که در وهله اول بر پیکر زحمتکشان وارد آمد، موجب گردید که حزب کمونیست، کارگران را به مبارزه و اعتصاب فرا بخواند. در ادامه همین روند و در سال ۱۹۲۹، اعتصابی با شرکت ۹ هزارنفر از ۱۰هزار نفر کارگران شرکت نفت، در آبادان آغاز شد. همچنین در ۱۹۳۱، با همکاری سازمان مخفی حزب کمونیست، کارگران در کارخانه وطنی اصفهان دست به اعتراضی فراگیر زدند.
جو ارعاب، اختناق سیاسی و عدم امکان انتقاد نسبت به عملکرد حکومت در جامعه سنتی این دوره باعث شد که مخالفت و انتقادِ روشنفکران خارج از کشور نیز به سال ۱۹۳۰ آغاز گردد. در ادامه و در سال ۱۹۳۱ ، دانشجویان ساکن اروپا، کنگرهای را در شهر «کُلن» آلمان تشکیل دادند. در آن کنگره، دانشجویان، خواهان رهایی تمامی زندانیان سیاسی شدند و رضاشاه را به عنوانِ عُمال امپریالیسمِ بریتانیا معرفی کردند. برخی از دانشجویان نیز در شهر مونیخ آلمان به طور پنهانی با بقایای حزب کمونیست ایران در روزنامه پیکار همکاری میکردند.
با آغاز دهه ۱۹۳۰ میلادی و شروع سرمایهگذاری دولتی، نوسازیِ اقتصادی از بالا و افزایش تعداد کارخانههای صنعتی، طبقه جدید «کارگر صنعتی» نیز تکوین یافت. متعاقب این رخداد، حزب کمونیست ایران به منظور نفوذ در درون این طبقه جدید و سازماندهی کارگران و هدایتِ اعتصاب ها، شروع به فعالیت کرد. تا سال ۱۹۴۱، بیش از ۳۴۶ کارخانه جدی تأسیس شد و تعداد کارگران به بیش از ۵۰ هزار نفر رسید. در مقابل اما حکومت رضاشاه علاوه بر انحلال اتحادیههای کارگری و غیرقانونی خواندن حزب کمونیست، در ۲۲ خرداد ۱۹۳۱، لایحهای را تحت عنوان «اقدام کنندگان علیه امنیت و استقلال کشور» تصویب کرد. در پی تصویب این لایحه حزب کمونیست و اتحادیههای کارگری با محدودیت بیشتری رو به رو شده و تعدادی از اعضای آنها دستگیر شده و مورد شکنجه قرار گرفتند.
جمعبندی: برخی علتهای تشکلستیزیِ رضاشاه
عدهای ضعف تشکل یابی را به اقتدارطلبی شخصِ رضاشاه و تلاش وی در جهت تحکیم دیکتاتوریاش مربوط می دانند. اهم موانعی که در این بخش به چشم می خورد عبارت اند از: سلب و نهیِ آحاد مردم از حضور و فعالیت در عرصه های عمومی، عدم وجود اقتدار قانونی، جلوگیری از ایجادِ نوعی سیاست مردمی و چشم امید داشتن به صرفِ اِعمال اصلاحاتِ آمرانه.
به طور کلی میتوان موانع ایجاد تشکلهای مدنی و یا دلایل تشکلزداییِ حکومت پهلویِ اول را به دو دسته کلی تقسیم نمود: از طرفی، برخی پژوهشگران، موانعِ تشکلیابی را حولِ «سیاست نوسازی» صورتبندی می کنند. بدین معنا که به دلیل منازعه تاریخی میان سنت و مدرنیته و نمایندگانشان، صرفِ تقلید از تجدد و کژفهمی در درک و دریافتِ مبانی فکریِ آن و عدم تحقق پایه های فکری-فرهنگی جامعه مدنی، همواره برقراری تشکلها و تقلایشان در جهت بازسازیِ امر اجتماعی را به تعویق می انداخته است. این وجه از علتیابی، بیشتر به ساختارهای دیرپا و تنازع و تعارضِ سنت-مدرنیته در تاریخ معاصر ایران مربوط میشود. از دیگر سو، عده ای نیز ضعف تشکل یابی را به اقتدارطلبی شخصِ رضاشاه و تلاش وی در جهت تحکیم دیکتاتوریاش مربوط می دانند. اهم موانعی که در این بخش به چشم می خورد عبارت اند از: سلب و نهیِ آحاد مردم از حضور و فعالیت در عرصه های عمومی، عدم وجود اقتدار قانونی و توسل به قدرت عریان به جای اقتدار مشروعیت بخش، جلوگیری از ایجادِ نوعی سیاست مردمی و چشم امید داشتن به صرفِ اِعمال اصلاحاتِ آمرانه، سرکوب آزادیهای سیاسی و به تبع آن، ایجاد محدودیتهایی بر مشارکت عمومی در تصمیم سازیهای حکومتی، عدم شکل گیری نهادهای واسط میان دولت و مردم در حوزه سیاسی به دلیل اقتدار مطلقه رضاشاهی، تبدیل قدرت به قدرت عمودی در جهت ممانعت از تکوین جامعه مدنی، انحلال اتحادیههای کارگری، غیرقانونی اعلام کردن حزب کمونیست، تصویب لایحهی «اقدام کنندگان علیه امنیت و استقلال کشور»، تصویب آیین نامه «حفظ نظم در کارخانهها» در سال ۱۹۳۶، منحل اعلام کردن گروه ۵۳ نفر در سال ۱۹۳۸ و در نهایت، اصرار بر حفظ اقتدار پدرسالارانه و سنتیِ موجود و عدم تلطیفِ آن با دیگر انواع اقتدار قانونی.
با توجه به آنچه گفته شد میتوان چنین نتیجه گیری کرد که حکومت مطلقه رضا شاه، با سرکوب، انحلال و دستگیری اعضای اتحادیههای کارگری و صنفی، راهِ هرگونه تکوین جامعهی مدنی و یا فعالیت مسالمتآمیز سیاسی ـ اجتماعی را سد کرده و با محدودیتهای شدید، حتی مانعِ فعالیت اتحادیههای مخفی کارگری و صنفی شد. بدین طریق، حکومتِ نئوپاتریمونالِ رضاشاهی از تشکل نهادهای مردمسالارانه برای مشارکت مؤثر در امور سیاسی و اجتماعی جلوگیری کرد و در عوض، شخص حاکم، اقدام به ایجاد نهادهای وابسته و دستوری کرد به گونهای که پوششی بر اِعمال قدرت شخصِ شاه گردد. همچنین، دولت رضاشاه با آنکه تغییرات اساسی در ساختار نظامی، اجتماعی، اداری و اقتصادی ایجاد نمود و برخی از مؤلفههای دولت مدرن را نیز دارا بود، اما در مجموع یک دولت مدرنِ تمام عیار به حساب نمیآمد. حرکت تجددخواهانه رضا شاه بیشتر حول زیرساختهای اقتصادی جریان داشت و به عبارتی میتوان آن را تجددی اقتدارطلبانه نام نهاد. نقطه عزیمت وی برا اصلاح، فرازِ حکومتی بود که توسعه نهادهای اجتماعی را نه از طریق تشکیل نهادهای مردمی بلکه از خلالِ وابسته و دستآموز کردنِ نهادها و تشکل ها به دستگاه ها و دیسیپلینِ قدرت پیگیری میکرده است. حاصلِ بدیهیِ این امر، ناتوانیِ دولت در شریک ساختن طبقات گوناگون جامعه در عرصه سیاست ایران بود به نحوی که هیچگاه کوششی در جهت روشنگری و تلاش برای «بناکردن سیاست از پایین» صورت نگرفت.
منابع:
- اوانسیان. ۱۳۴۴٫ «سازمان حزب کمونیست ایران در خراسان» . دنیا. شماره ۶٫
- حبیب زاده، افشین. ۱۳۸۷٫ مشارکت سیاسی طبقه کارگر در ایران. تهران: کویر.
- سردارآبادی، خلیلاله. ۱۳۷۶٫ موانع تکوین جامعهی مدنی در دورهی سلطنت رضاشاه. پایان نامه برای دریافت درجهی کارشناسی ارشد در رشتهی علوم سیاسی. دانشگاهتربیت مدرس. استاد راهنما: حاتم قادری. استاد مشاور: حسین بشیریه.
- فلور، ویلم. ۱۳۷۱٫ اتحادیههای کارگری و قانون کار در ایران. ترجمه ابوالقاسم سری. تهران: توس.
- فوران، جان. ۱۳۸۶٫ مقاومت شکننده.ترجمه احمد تدین. تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
- لاجوردی، حبیب. ۱۳۶۹٫ اتحادیههای کارگری و خودکامگی در ایران.ترجمه ضیاء صدقی. تهران: نشر نو.
- مانی، س. ۱۳۸۵٫ تاریخچه نهضت کارگری ایران.
- نامور حقیقی، علیرضا. ۱۳۷۲٫ موانع رشد جامعهی مدنی در ایران؛ ظهور و افول نخستین جلوههای جامعه مدنی ۱۹۲۰-۱۸۶۰٫ پایان نامه برای دریافت درجهی کارشناسی ارشد در رشتهی علوم سیاسی. دانشگاه تهران. استاد راهنما: حسین بشیریه. استاد مشاور: سید جواد طباطبایی.
- هالیدی، فرد. ۱۳۵۸٫ ایران: دیکتاتوری و توسعه.ترجمه محسن یلفانی و علی طلوع. تهران: انتشارات علم.
- یرواند، آبراهامیان. ۱۳۸۴٫ ایران بین دو انقلاب.ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی. تهران: نشر نی.