کار کودک به خودی خود مسئلهای آسیبزاست که کودک را از رشد طبیعی، تفریح و تحصیل محروم میسازد. اما زمانی که یک کودک مجبور باشد علاوه بر رنج کار، زحمت مهاجرت، دوری از وطن و حضور غیررسمی در یک کشور دیگر را به جان بخرد، این رنج دوچندان میشود. کودکان کار اتباع حاملان این رنج هستند. متأسفانه علیرغم موضعگیری مقامهای رسمی کشور در محکوم ساختن کشورهای اروپایی و استرالیایی در مواجهه با مهاجران و پناهندگان، در کشور خود ما چه در سطح رویکرد نهادهای مسئول و چه در سطح فرهنگ مردمی وضعیت مناسبی در برخورد با اتباع خارجی وجود ندارد. مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه با همکاری وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در سلسله گزارشهایی به بررسی نمودهای حاد فقر و نابرابری پرداخته است. این گزارش به توصیف وضعیت کودکان کار اتباع میپردازد.
کودکان اتباع به خصوص کودکان افغان که برای فرار از جنگ، خشونت و بیکاری ناگزیر به مهاجرت به ایران شدهاند، علیرغم سعی و تلاش کمنظیرشان هر روزه با انواع توهینها و تهدیدها مبنی بر دستگیری و بازگردانده شدن به کشورشان مواجه هستند. با وجود آن که این کودکان در چرخه فقر و نابرابری معلول نهایی هستند، متأسفانه با آنها به گونهای برخورد میشود که گویی با حذف فیزیکی آنها از چهره شهر تمام مشکلات و مسائل ناشی از فقر و بیکاری حل میشود. در این گزارش قصد داریم به تشریح وضعیت یکی از کابوسهای این کودکان، یعنی مراکز نگهداری و استرداد کودکان اتباع بپردازیم، اما پیش از آن به روایت زندگی روزمره یک کودک دستفروش افغان از زبان خود او خواهیم پرداخت تا تصویری از زحمت و سختکوشی این کودکان پیش چشم خواننده ترسیم شود.
قصهای از کودکان کار اتباع
رحمان پسر ۱۴ سالهایست که بیش از ۴ سال است در حوالی میدان فاطمی، در خیابان جویبار با یک چرخ دستی سبزی میفروشد. ظاهر مردانهای دارد که بیشتر از سنش نشان میدهد. از رحمان درباره چگونگی مهاجرتش به ایران میپرسیم:
«من چند سال پیش با مادربزرگم به ایران آمدم. پدر و مادر و بقیه خواهر و برادرهایم افغانستان هستند و من برایشان پول میفرستم. قبل از ما داییام و بچههایش به تهران آمده بودند. داییام هم سبزیفروش است. او اطراف میدان صادقیه کار میکند. اوایل که آمده بودیم داییام نمیگذاشت سبزی فروشی کنم، چون من هم به همان محله میرفتم و او میگفت تو کار و کاسبی من را بهم میریزی. کمکم آمدم فاطمی. اینجا بهتر است. یک سبزی فروش آن سر این کوچه در خیابان ولیعصر کنار ایستگاه بیآرتی کار میکند، یک نفر هم پایینتر سمت چهارراه زرتشت. آنها هم با من کاری ندارند. فقط راهم کمی دور است.»
از رحمان درباره محل زندگیاش میپرسیم:
« من و مادریزرگم در اسلامشهر زندگی میکنیم. من تا ساعت ۸-۹ شب اینجا کار میکنم. البته پاییز و زمستان زودتر برمیگردم. تا به اسلامشهر برسم ساعت ۱۰-۱۱ است. آن ساعت باید بروم دنبال بار. بارم را میگیرم و به خانه میآورم، چند ساعتی هم شستشو و بستهبندی سبزیها طول میکشد. سال اول مادربزرگم بعضی روزها کمکم میکرد. اما او هم دیگر از پا افتاده و کارهای خودش را هم به زور انجام میدهد. به خاطر همین همه کارها را باید تنها انجام دهم. با این کارها شبها زودتر از ساعت ۱ نمیتوانم بخوابم، اما صبح زود ساعت ۵ صبح باید دوباره بیدار شوم تا با کارگرانی که به این منطقه میآیند، خودم را به این محله برسانم. اول صبح خیلی مشتری ندارم. اما اگر دیرتر بیدار شوم باید کلی پول کرایه ماشین بدهم تا به اینجا برسم. از طرفی اگر حتی یک روز هم بار سبزیام را تحویل نگیرم، دیگر به من بار نمیدهند، به همین خاطر باید هر روز سرکار بیایم و روز تعطیلی ندارم. شبها فرغونم را در همین ساختمان نیمه کاره در کوچه میرهادی میگذارم و هر روز صبح تحویل میگیرم. کارگران این ساختمان و این راننده تاکسیها هوای من را دارند. آدمهای خوبی هستند.»
از رانندگان تاکسی خط میدان فاطمی-بازار که رحمان در همسایگی ایستگاه آنها بساط دارد، از کار رحمان میپرسیم، یکی از آنها میگوید:
«من با غیرتتر از این بچه در طول عمرم ندیدم. صبح قبل از این که ما سر سرویس بیاییم، اینجاست. تا شب هم اینجا سر پا ایستاده و سبزی دست مردم میدهد. همه رانندههای این خط دوستش دارند. دوست هم سن و سال خودش که ندارد. بیشتر روز اینجا با ما رانندهها وقتش را میگذراند. آدم بچههای هم سن و سال رحمان را میبیند که فقط پی تفریح و درس و مشقشان هستند، اما این بچه با این سن مثل یک مرد ۴۰ ساله زحمت میکشد، دلش کباب میشود.»
تحصیل و معاش کودکان کار اتباع
از رحمان درباره وضعیت تحصیلش میپرسیم:
«تا وقتی اقغانستان بودم، مدرسه میرفتم. اما اینجا قاچاقی آمدیم، پاسپورت و هیچ مدرکی ندارم. شناسنامهام هم همانجا پیش خانوادهام است. مدرسه من را قبول نمیکند. چند سال پیش یک خانمی بود در این محله که پیگیر ثبتنام من در مدرسه بود. من به او گفته بودم وقت نمیکنم به مدرسه بروم و کارم طوری است که صبح تا شب باید پیاش باشم. اما آن خانم اصرار داشت و پیگیری هم کرده بود و میگفت باید سرپرستم برود اداره اتباع. من هم که کسی را نداشتم. مادربزرگم که نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. داییام هم دنبال این کارها نمیرفت. من به آن خانم هم گفتم به جای این که دنبال مدرسه من باشد، کمکم کند بتوانم پاسپورت بگیرم که رفت و آمدم خطرناک نباشد. اما آن هم نشد. مدرسه به درد من نمیخورد. اگر آنها هم من را قبول کنند، من نمیتوانم نصف روز از کارم بزنم. من باید از صبح زود به اینجا بیایم، کارم هم تا آخر شب طول میکشد. تازه حتی اگر این کار را هم کنم، کِی میتوانم درس بخوانم؟ اگر بخواهم مدرسه بروم کلا باید قید کار را بزنم. اما اگر من بتوانم اینجا خوب کار کنم، خواهر و برادرهایم در شهر خودمان میتوانند درس بخوانند.»
از رحمان میپرسیم چگونه میتواند روزی ۱۲ ساعت در سرما و گرما سرپا بایستد؟
« عادت کردهام دیگر، چارهای نیست. بعضی وقتها روی سکو یا پله خوابم میبرد، مشتری که صدایم میکند، چرتم میپرد. باز خوب است که من این کار را دارم. البته جدیدا هفتهای یک روز جای دیگری میروم؛ یک موسسهای هست آن سمت میدان، در خیابان چهلستون که هفتهای یک بار بچههای مثل من جمع میشویم آنجا نقاشی میکنیم یا حرف میزنیم. چند بار از این مؤسسه آمدند و اصرار کردند تا من بروم. اول قبول نمیکردم اما رانندههای ایستگاه گفتند هفتهای یکی دو ساعت که چیزی نیست، تو برو، ما مواظب بساط سبزیات هستیم. چند هفتهای هست که دوشنبه بعدازظهرها یکی دو ساعت به این موسسه میروم. خوب است. به نظرم از مدرسه بهتر است.»
رحمان درباره مزاحمت شهرداری و مواجهه با نهادهای جمعآوری کودکان چنین میگوید:
«من تا سال پیش سر همین کوچه میرهادی بساط داشتم. مأموران شهرداری هر از چندگاهی پیدایشان میشد و میآمدند تهدید میکردند. من نمیدانم من گوشه خیابان چه کاری به کار آنها داشتم؟ چند روزی بساطم را بهم میریزند من از ترس این که فرغون و سبزیهایم را نگیرند، مجبور میشدم به جاهای پرتتر بروم که وقتی میآیند، آنها را از دور ببینم و فرار کنم. اما اینجور جاها مشتری خوب ندارد، دیده نمیشوم و مردم از من خرید نمیکنند. وقتی مداوما مجبور میشوم بساطم را جابجا کنم، مشتریهایم کم میشوند. من تا به حال دستگیر نشدهام، اما از بچهمحلهایمان شنیدهام که اگر دستگیر شوی حداقل یک ماهی اسیر میشوی، تازه خیلی از بچههایی را که دستگیر میکنند، برمیگردانند افغانستان. یک دوستی دارم به اسم محمد. محمد را چند ماه پیش گرفته بودند، نزدیک یک ماه نگهاش داشتند. مادرش هر روز به سراغش میرفت اما میگفتند اگر زیادی حرف بزنی خودت را هم دستگیر میکنیم.»
مواجهه قهری به مثابه سیاست برخورد با کودکان کار اتباع
برای اطلاع از نحوه مواجهه ارگانهای ذیربط با این کودکان به سراغ انجمن حمایت از حقوق کودکان میرویم. فاطیما فردوس از اعضای انجمن حمایت از حقوق کودکان در گفتگو با خبرنامه «مقابله با فقر و فساد» درباره طرحهای جمعآوری کودکان کار و رد مرز کردن کودکان کار اتباع چنین میگوید:
«کار فکرشده و کارشناسیشده همان چیزی است که طرحهای مربوط به جمعآوری کودکان کار مطلقا تهی از آن است. هر از چندگاهی بر اساس یک توافق نانوشته میان شهرداری و بهزیستی طرحی شکل میگیرد که برای مدتی خواب و خوراک کودکان کار را بر هم میزند. من به شما به صراحت میگویم علیرغم ادعاها نه این طرح و نه هیچ یک از طرحها و برنامههایی که از طرف نهادهای دولتی و شهرداری و بهزیستی در خصوص این کودکان اجرا شده است، کوچکترین نتیجه مثبتی برای کودکان کار نداشته است. آخرین نمونه یکی از این طرحها بازمیگردد به اواخر خرداد سال جاری که با همکاری شهرداری، بهزیستی و چند انجمن غیر دولتی مثل انجمن حامی چند صد کودک برای بیش از یک ماه دستگیر شدند و به مراکز نگهداری منتقل شدند. من تعمدا از لفظ «دستگیری» استفاده میکنم، چون این کودکان به معنای دقیق کلمه تعقیب و دستگیر میشوند. بسیاری از کودکانی که در این مراکز نگهداری میشدند درباره نحوه ورود خود به این مراکز چنین میگفتند که در خیابان در حال راه رفتن بودهاند که یک ماشین جلوی آنها متوقف میشود و بدون هیچ پرسشی آنها را سوار ماشین کرده و به مرکز آوردهاند . بعضی از آنها هم که قصد فرار داشته، تعقیب و دستگیر میشدهاند؛ یعنی مواجهه با این کودکان درست مانند مواجهه با مجرمان بوده است.»
به صراحت میگویم علیرغم ادعاها نه این طرح و نه هیچ یک از طرحها و برنامههایی که از طرف نهادهای دولتی و شهرداری و بهزیستی در خصوص این کودکان اجرا شده است، کوچکترین نتیجه مثبتی برای کودکان کار نداشته است.
مسئول روابط عمومی انجمن حمایت از حقوق کودکان درباره نحوه نگهداری و کیفیت فضای مرکز نگهداری این کودکان چنین میگوید:
« در این طرح دو ساختمان برای نگهداری این کودکان در نظر گرفته شده بود؛ یکی مرکز یاسر در خیابان شوش و دیگری مرکز بعثت. گویا شهرداری به بهزیستی وعده داده بوده که چند ساختمان دیگر را هم به این مجموعه اضافه کند و در اختیار بهزیستی قرار دهد که خوشبختانه این وعده عملی نشد و احتمالا یکی از دلایل توقف این طرح هم همین بود. در خصوص کیفیت زندگی کودکان در این مراکز همین نکته کفایت میکند که در مرکز یاسر که حدود ۳۵ نفر ظرفیت دارد، در روزهای اوج این طرح نزدیک به ۱۵۰ کودک اسکان داده شده بودند. متولیان این طرح اصرار داشتند که فضای نگهداری این کودکان بسیار مطلوب است و نسبت به محل زندگی خود این کودکان به مراتب بهتر است. حتی مدعی بودند کودکانی که دستگیر شدهاند، فاقد خانواده و سرپناه بوده و اسکان در این مرکز در واقع لطفی در حق آنها بوده است. به این منظور ارگانهای متولی این طرح بازدیدی ترتیب دادند و از چند خبرنگار و انجمن ما برای بازدید از این مرکز دعوت کردند. همان ابتدای ورود به مرکز یاسر متوجه خیل عظیمی از خانوادههای این کودکان شدیم که با صورت گریان جویای وضعیت کودکانشان و زمان آزادی آنها بودند. بنابراین همین ابتدای کار کذب گفته متصدیان این طرح که مدعی بودند این کودکان بیسرپناه و بیخانوادهاند روشن شد. داخل مرکز یاسر حیاط و وسایل بازی وجود داشت اما ما متوجه شدیم به دلیل ترس مسئولان از فرار کودکان به آنها اجازه خروج از ساختمان و بازی در حیاط داده نمیشد و کودکان در طبقه فوقانی ساختمان با نردههایی که قفل شده بود، زندانی و محصور شده بودند. تنها سوال این کودکان در برخورد با گروه بازدیدکننده این بود که ما کِی آزادی میشویم؟!»
فاطیما فردوس درباره عاقبت این کودکان و نتایج این طرح چنین ادامه میدهد:
« این کودکان بیش از یک ماه در این مرکز نگهداری شدند و به گفته محمد رحیم فاضلینژاد، مدیر اداره بهزیستی استان تهران قرار بود حدود ۵۰ نفر از این کودکان رد مرز شوند. تا جایی که ما اطلاع یافتیم تعدادی از آنها به مراکز استرداد مرزی هم انتقال یافتند، اما در نهایت اکثر این کودکان آزاد شدند و این طرح نیز متوقف شد. این طرح برای کودکان و خانوادههایشان که جز گریه و ناراحتی و فشار روانی حاصل دیگری نداشت. طرحی که در خرداد و تیر سال جاری اجرا شد، نه نخستین و نه آخرین برنامه از این نوع بود. نتایج و شکست محتوم این طرحها از پیش روشن است، منتها اصراری وجود دارد که هربار با تغییر جزئی در نحوه اجرای این طرحها آن را متفاوت با طرحهای پیشین نشان دهند و مجددا شروع به آزار و اذیت کودکان کار به ویژه کودکان کار اتباع و خانوادههای آنها کنند. این کودکان به قدر کافی از فقر و شرایط اجتماعی در رنج و عذاب هستند، اکثر آنها روزانه بیش از ۱۲ ساعت و بیشتر از یک مرد بالغ معمولی کار میکنند. بنابراین دلیلی ندارد دستگاهها و ارگانها ذیربط اگر توان کاهش رنج و سختی آنها را ندارند، بر این رنج بیفزایند.»
این فعال حوزه کودکان در پایان در خصوص راهکار کاهش معضلات کار کودکان گفت:
«باید با بسترهای ایجاد کننده کار کودک مبارزه شود، نه با خود این کودکان که قربانی این وضعیت هستند. با اقتصاد و بازاری که نیروی کار را ارزان میبلعد و استثمار میکند، باید مبارزه شود. باید در زمینه رفاه اجتماعی افراد کمدرآمد برنامهریزی جدیتری داشت و به جای راندن متخصصین، از دانش آنها در حل این آسیب رو به گسترش استفاده کرد. سیستمهای حمایتی باید جایگزین برخوردهای پلیسی شوند. این کودکان دائما در جامعه قربانی میشوند و با اجرای طرحهای از این دست، ترس و فشار مضاعفی را بر آنها تحمیل میکنیم.»