مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه با همکاری معاونت رفاه اجتماعی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی قصد دارد در قالب مجموعهای از گزارشهای موردی و میدانی نمودهای آشکار و حاد فقر و نابرابری در جامعه را به تصویر بکشد، تا از این طریق مسائل و مصائب فقرا را به گوش سیاستگذاران و نهادهای حاکمیتی و عمومی برساند. شاید از این طریق روزنهای جهت ساماندهی و رسیدگی و مقابله با ریشههای بروز این وضعیت گشوده شود. در گزارش پیشرو به کلیه فروشی به دلیل فقر پرداخته شده است.
به همان نسبت که قدرت خرید مردم در سالهای اخیر کاهش یافته، قدرت و ابتکار عملشان در حوزۀ فروش افزایش یافته است. هر روز کالای تازهای در سبد فروش قرار میگیرد و راهی بازار میشود تا بنا بر اصل اصیل و خدشهناپذیر عرضه و تقاضا قیمتگذاری و فروخته شود. از این جملهاند کالاهای کلیه، کبد، مغز استخوان و خون. هرکدام بازار مخصوص و فروشندگان و خریداران خاص خود را دارند و قیمتها بنا به وفور و کمیابی گروه خونی و عضو اهدایی گسترههای متفاوتی را در برمیگیرد.
تا بیست سال قبل معاملات غیرقانونیای که برای خرید و فروش اعضای بدن وجود داشت، به محلهای خاص و پنهانی مثل کوچه و پسکوچه ناصرخسرو و بازار محدود بود. طی سالهای اخیر گستره این بازار عمومیتر شد و راه خود را به خیابانهای سطح شهر و بخصوص به خیابانهای اطراف بیمارستانهای بزرگ باز کرد. اما چند وقتی است که این کسب و کار به سطح اینترنت و شبکههای مجازی راه پیدا کرده و انواع و اقسام وبسایتها و کانالها بوجود آمدهاند که به طرق مختلف اقدام به بازاریابی میکنند. با یک جستجوی ساده انبوهی از درخواستها و آگهیهای کلیه فروشی و فروش کبد و مغز استخوان ظاهر میشود. با مدیران و صاحبان این سایتها و کانالها که صحبت میکنیم، اولین نکتهای که هر کدام بر آن تأکید میکنند، این است که کارشان کاملا قانونی است و برای حل کردن مشکلات مردم این کار را شروع کردهاند.
-
چرا کلیه فروشی؟ حمایت از چه کسی، تا چه زمانی؟
ارسلان صاحب یکی از این صفحات میگوید: «تا قبل از این، خرید و فروش اعضاء انحصاری و در دست عدهای محدود بود. طرف از این راه دلالی میکرد، بعضا ماهی ۲۰۰-۳۰۰ میلیون از این کار درآمد داشت. هم از خریدار و هم از فروشنده چند میلیون میگرفت تا این دو نفر را به هم معرفی کند. این دلالها با بیمارستانها ارتباط داشتند از طریق کادر بیمارستان به لیست افراد در انتظار اهداء عضو دسترسی پیدا میکردند. این دلالها برای هر فروشندهای که به سراغشان میرفت، چندین مورد خریدار زیر سر داشتند. البته اینها هنوز هم فعالیت دارند. کارشان تضمینی است، پولشان را که بگیرند خریدار و فروشنده را بهم معرفی میکنند و بقیه کارها با خود دو نفر است. اما اینجا ما فقط واسطهای هستیم که خریدارها و فروشندهها میآیند و آگهیشان را منتشر میکنند. به هیچ چیز دیگری هم کار نداریم، فقط برای هر آگهی ۵۰۰۰ تومان میگیریم. همین الان سایتهایی هستند که برای همین کار ۳۰۰ هزارتومان حق عضویت میگیرند. اما ما واقعا هدفمان چیز دیگری است و میخواهیم به مردم کمک کنیم.»
پس از شنیدن صحبتهای ارسلان با یکی از آگهیدهندگان فروش کلیه در سایت تماس میگیریم. زنی ۳۸ ساله و ساکن تبریز. این اطلاعاتی است که زیر آگهی فروش کلیه O+ اش درج شده است. لهجه شیرینی دارد و با صدایی موقر صحبت میکند. همان ابتدای مکالمهمان به او میگویم که خریدار کلیه نیستم و برای مصاحبه با او تماس گرفتهام. با مهربانی میپذیرد و از شرایط زندگیاش برایمان میگوید:
«دو تا بچه بزرگ دارم، یه پسر سرباز و یه دختر دبیرستانی. اما با این سن و سال هنوز نتوانستهام برای خودم و بچههایم یک سرپناه مستقل جور کنم. مجبوریم در خانه پدر شوهرم زندگی کنیم. من برای این بچهها حاضرم هرکاری کنم. به همین خاطر به این فکر افتادم که یکی از کلیههایم را بفروشم تا با پول آن بتوانیم خانهای بگیریم. تا الان دو مشتری برایم پیدا شده. یکی از ترکیه بود. من به استانبول رفتم و کارهای اولیه را انجام دادیم، اما بیمارستان آنجا قبول نکرد و گفتند من خارجیام و عمل پیوند بین دو نفر با دو تابعیت مختلف خلاف قانون است. چند وقت پیش هم یک نفر در شیراز پیدا شده بود. او هم خارجی و اهل عمان بود. آنجا هم کارهای اولیه را انجام دادیم و به بیمارستان صدرا رفتیم و اما آنها هم به همان دلیل قبول نکردند. دست از پا درازتر برگشتیم».
از او درباره کارش میپرسم: «هر روز از ساعت ۶ صبح تا ۶ غروب در یک کارخانه شکلاتسازی کار میکنم، اما با این حقوقها نمیشود زندگی کرد. تازه به دنبال شغل دوم هم هستم. میدانم این عمل خطرناک است و عواقب دارد، اما چارهای ندارم. برای آینده بچههایم مجبورم این کار را انجام دهم.»
نفر بعدی که با او صحبت میکنم، مرد ۳۴ سالهایست اهل بندرترکمن. به محض اینکه میگویم به خاطر آگهیاش در سایت خرید و فروش کلیه با او تماس گرفتهام، با هیجان و به سرعت میگوید «من قیمت را ۸۰ میلیون گذاشته بودم، اما الان حتی اگر ۵۰، یا حتی ۴۰ تومان هم بخواهید کلیهام را …». قبل از این که جملهاش را تمام کند، با شرمندگی به او میگویم قصدم خرید کلیه نیست و بابت مصاحبهای تماس میگیرم که هردو میدانیم هیچ نتیجهای برای دردهای زندگی او نخواهد داشت. انتظار دارم بد و بیراهی بگوید و تلفن را قطع کند. اما نمیکند و از سر ناچاری از شرایط زندگیاش میگوید:
«قبلا کلوپ اجاره فیلم داشتم. گفتند مجوز نداری و غیرقانونی است. در کلوپ را بستند. چند سالی هست که کارگری میکنم، بار جابجا میکنم، عمله و بنایی میکنم، در دامداری کار میکنم. اما این کارها یک روز هست، یک روز نیست. روزهایی که برای کار میروم از صبح زود تا شب کار میکنم برای ۳۵ هزار تومان. آخر مگر با ۳۵ هزار تومان میشود زندگی کرد؟ همین را هم نمیدهند و مزدمان را میدزدند و میگویند نداریم. الان جایی کار میکردم اما پولم را نمیدهند. چند روز از اجاره خانه گذشته اما ندارم که بدهم. زنم هم امروز قهر کرد و از خانه رفت. میگوید “هر روز با خاک و گل به خانه میآیی و من باید بشویم و بسابم، اما پول به این خانه نمیآوری”. یک بچه نه ماهه داریم. الان چند ماه است که پیش مادر زنم گذاشتیماش. نمیتوانم هزینههایش را بدهم. زنم هم دیگر بریده است. نمیتواند تحمل کند. چند هفته است که از خانه بیرون میرود و دیر میآید. وقتی میپرسم کجا بودی، میگوید “تو که عرضه پول درآوردن نداری، من مجبورم پول دربیاورم. به تو هم ربطی ندارد که چطور این کار را میکنم”. اما من که میدانم چه کار میکند. آگهی کردم کلیهام را بفروشم، شاید از این بدبختی در بیاییم.»
به او میگویم «آخر میدانی باید چند برابر مبلغی که از فروش کلیه گیرت میآید، در چند سال آینده خرج معالجه و درمان خود کنی؟» میگوید:
«میدانم. پول را که بگیرم همهاش را یکجا میدهم به زنم تا دیگر مجبور نباشد این کار را کند و در خانه بماند. این که من کلیهام را بفروشم بهتر است تا او خودش را بفروشد. من که اول و آخر با این کار حمالی و بیگاری جانم در خواهد آمد، چه فرقی میکند. بگذار حداقل این جان یک دفعه دربیاید که این بنده خدا از این بدبختی نجات پیدا کند.»
-
تنفروشی بهتر است یا کلیه فروشی؟ رای مسوولان کدام است؟
لازم نیست اقتصاد سیاسی خوانده باشی و با نقدهای مارکس و لوکاچ از سرمایهداری آشنا باشی تا متوجه شوی در این ساختار اقتصادی انسان ناگزیر از فروش خود است. این جوان اهل بندر ترکمن این واقعیت را بهتر از هر اقتصاددانی میداند. تنفروشی، کلیه فروشی، خونفروشی و نوزادفروشی همه و همه منتهاالیه منطقی آن نوع اقتصادی است که در آن همه چیز از جمله انسان و نیروی کارش و تمامیت زندگیاش را به کالا بدل میکند. آنهایی که چیز دیگری برای فروش ندارند، چارهای جز آن ندارند که با بافت و استخوانهای بدنشان به میدان بیایند و این آخرین داراییهایشان را در سبد مزایده گذاشته و به بازار بیاورند. در این میان نیازی نیست مسئولان و مدیران ذیربط سقراطوار انگشت به دهان بگیرند و در بحر مکاشفت مستغرق شوند تا دست آخر اظهار نظر کنند که تنفروشی بهتر است یا کلیه فروشی و رأی به اولویت فروش کلیه صادر کنند. این نه شوخی است و نه اغراق و بزرگنمایی. فراموش نکردهایم اظهارات فاضلانۀ عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس را که چند وقت پیش گفته بود چه اشکالی دارد فردی که فقیر است و با دریافت ۲۰-۳۰ میلیون زندگیاش متحول میشود، کلیهاش را بفروشد! متأسفانه بیماری کوتهبینی و سطحی نگری در میان مسئولان این کشور چنان اپیدمی و فراگیر شده است، که گویی جملگی فراموش کردهاند نباید در سطح آثار و تبعات ناشی از فقر باقی ماند و منشأ بروز این دوگانههای کاذب را که فرد را مجبور میکند بین گرسنگی و فروش اعضای بدنش یکی را انتخاب کند، باید در جای دیگری جستجو کرد.
اما این نوع اظهارنظرها و واکنشها از سوی صاحبمنصبان که نمک روی زخم و خاک در چشم این مردمان فرودست میپاشند، محدود به این مورد نمیشود. مسئولان ذیربط در وزارت بهداشت در اغلب موارد بالکل منکر فروش اعضای بدن میشوند و در مقابل معدود مواردی هم که وجودشان را میپذیرند راهکارهای سلبی و قهرآمیز پیشنهاد میکنند. از جمله این واکنشها باید به اظهارات سرپرست مرکز مدیریت پیوند اشاره کرد که بارها و به کرات در گفتگو با خبرگزاریهای مختلف گفته است که برخی از این اقدامات برای مشوشکردن اذهان است، چراکه دشمن از طرق مختلف درصدد برهمزدن آرامش جامعه ما است و از این فرض نتیجه گرفته است که قانونگذاران باید قوانینی وضع کنند که افراد جرأت نکنند برای فروش کلیه آگهی دهند. صد افسوس که مسئولان ادعا میکنند در حال حاضر عمل پیوند قرنیه در کشور ما انجام نمیشود. اگر امکانات لازم برای انجام این عمل فراهم بود، پیوند قرنیه چشم باید به یکی از شرایط استخدام در دستگاههای دولتی و حکومتی تبدیل میشد تا آقایانی که به این پست و سمتها راه پیدا میکردند، کورکورانه منکر واقعیات و رنج زندگی مردم این کشور نمیشدند و هر صدای ناخوشایندی را به توطئه و نفوذ دشمن مرتبط نمیساختند و فرمان به غل و زنجیر کشیدن گرسنگان را نمیدادند. قصه پر از آب چند نفری که برای تهیه این گزارش کوتاه با آنها مصاحبه کردیم، نه فریب و افسانه بود و نه محصول توطئهبافیهای ایادی بیگانه. واقعیت زندگی این افراد محصول ساختاری است که بهزیستی و رفاه را به مستضعفان وعده داده بود و این وضعیت کنونی آن است. گویاترین حرفی که در این خصوص میتوان گفت را باید از زبان یکی دیگر از فروشندگان کلیه، عبدالله اهل زاهدان بیان کرد که میگفت: «خانم در این مملکت اگر گوشی برای شنیدن وجود داشت، نه به گفتن من نیازی بود و نه به نوشتن شما. بگذرید از شنیدن فقر و فلاکت ما که آب از آب تکان نمیخورد.»