پرسش سومی که باید از خود بپرسید، درباره توانمندی اجرایی برای انجام کاری است که قصدش را دارید. آیا کسانی که کنشگران سازمان شما با آنها وارد تعامل میشوند، خواهان این تعامل هستند یا نه؟ ما این حالت را الزام به چیزی یا دریافت خدمتی مطلوب مینامیم. دولتها و سایر سازمانها معمولاً دو نوع وظیفه دارند. خدماتی ارائه میکنند که افراد اصولاً خواهان آن هستند -آموزش، خدمات بهداشتیِ خوب، جادههای مناسب، حل دعاوی حقوقی میان افراد-. اما علاوه بر این، طبعاً ضرورت مییابد که دولتها تعهداتی را به مردم تحمیل کنند. من [به عنوان دولت،] به مالیات شما نیاز دارم، به پلیس برای اجرای قانون و ممانعت از وقوع جرم و جنایت نیاز دارم، به کسانی نیازمندم که به خیابان بیایند و شرکتها را وادار به رعایت مقررات زیستمحیطی کنند. میبینیم که توانمندسازی اجراییِ سازمان، بسیار دشوار است، زیرا وقتی کنشگرانِ شما به ارائۀ خدمتی میپردازند که دریافتکنندگاناش خواهانِ آن هستند، آنها در این موارد، اطلاعاتشان را به شما ارائه میدهند و با اشتیاق، دربارۀ نحوۀ عملکرد کنشگران با شما صحبت میکنند.
ما وقتی کار الزامآوری را به افراد تحمیل میکنید، آنها و کنشگران شما با هم تبانی میکنند و مانع تحقق اهداف شما میشوند. در نتیجه، شرکتها به مسئولان زیستمحیطی، رشوه میدهند تا آلودگی زیستمحیطی شرکتشان را کمتر از حدّ واقعی، گزارش کنند. بزهکاران به پلیس، رشوه میدهند تا بزهکاریشان را نادیده بگیرند. بدین ترتیب، ملزومات توانمندسازی کنشگران برای مقاومت در برابر وسوسۀ دریافت رشوه هنگام تحمیل کارهای الزامآور به افراد، کاملا متفاوت است با زمانی که خدمتی ارائه میکنید که افراد، خواهانش هستند. معمولاً منافع ارائهکنندگان و دریافتکنندگان خدمات، به عنوان مثال، خدمات آموزشی یا بهداشتی، همسو است. سایر حوزهها هم اینچنین است. همانطور که جهان هنگام گرفتاری در بحران مالی، این نکته را دریافت، ممکن است توانمندی اجرایی، بسیار بالا باشد، اما قانونگذاران نتوانند کارشان را به خوبی انجام دهند، زیرا وادار میشوند که قوانین را اجرایی نکنند. لذا پرسش سومی که باید از خود بپرسید، آن است که «آیا کار من، از نوع کارهای الزامآور است یا مشغول ارائه خدمتی هستم؟» الزامآور؟ یا ارائۀ خدمت هنگام تعامل مستقیم کنشگران با دریافتکنندگان آن خدمت؟