نماد سایت مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه

ماژول ۲ کلیپ ۹: روش‌های دور زدن انتخابات

انتخابات

از شما مشاوران بابت ایده‌هایی که مطرح کردید و خیلی خوب به نظر می‌رسند تشکر می‌کنم. جایگاه و مرتبت شما پیش من محفوظ است.

پس با ایده‌ای که دادید شروع خواهیم کرد و باید آرا را خریداری کنم. این ایده کاملا خوبی به نظر می‌رسد از این گذشته ما پول بیشتری نسبت به مخالفان در اختیار داریم و اصلا مهم نیست هر چه لازم باشد خرج می‌کنم. اما درباره خریدن رای مشکلی وجود دارد که دارم فکر می‌کنم.

مساله اینست که عده‌ای از مردم اخلاق سرشان نمی‌شود و پول را می‌گیرند و به کسی دیگر رای می‌دهند. پس نمی‌توان به آنها اعتماد کرد، آنها پولتان را می‌گیرند و پشت سرتان فحش می‌دهند آنها تقلب می‌کنند. آنها می‌گویند که به من رای داده‌اند اما احتمالش است در عمل به کسی دیگر رای دهند. از قرار معلوم هم که انتخابات با رای مخفی است چه بسا باید به آنها بگویم انداختن رای مخفی نیست. یا شاید باید آنها را به باجه‌های رای‌ریزی هدایت کنم که یکی از آدم‌هایم آنجا مستقر است یکی از سربازانم آنها را زیر نظر دارد.

به نظرتان می‌توان از چنین مشکلی رهایی پیدا کرد؟ شاید، شاید.

پس خریدن رای ایده بدی نیست اما مشکلی دارد که خیلی ساده نمی‌توان به مردم اعتماد کرد. شما می‌دانید به هیچ کس در این جامعه نمی‌توان اعتماد کرد. باورکردنش سخت است اما واقعیت همین است. پس شما ایده خوبی داشتید که رای مردم را بخریم، ما این کار را خواهیم کرد.

و سپس با ایده دیگری آمدید که نامش را تقلب در صندوق آرا نامیدید. این هم عالی به نظر می‌رسد چون این من هستم که آرا را خواهم شمرد. و می‌توانم حساب کنم چقدر رای می‌خواهم تا برنده شوم؟

خب آخرین بار آن‌طور که حافظه‌ام یاری می‌کند بله ۹۹٫۸ درصد بود آیا دوباره باید همان عدد تکرار شود؟

بله درست است چنین عددی خیلی باورکردنی نخواهد بود. اگر می‌توانستم آرا را بشمارم هنوز هم کمک می‌کند. آن ایده واقعا خوبی بود.

سپس شما یک ایده واقعا عالی داشتید، من این یکی را خصوصا دوست دارم.

چون همان‌طور که شما گفتید مهارت اصلی ما در خشونت است.

این همان کاری است که من در آن مزیت نسبی دارم و شما می‌گویید چرا مردم را نترسانیم ؟ و این مزیت بزرگی است چون من نمی‌دانم مردم چگونه رای خواهند دارد اما می‌دانم آیا رای می‌دهند یا خیر. من می‌توانم ببینم آیا آنها پای صندوق رای می‌روند یا نه. من همه مردم در آن خطه را می‌شناسم. آنها تاکید می‌کنم به گروه قومی دیگری تعلق دارند. آنها همگی از من متنفرند.

بنابراین اگر مردم پای صندوق رای در آن مناطق بروند می‌دانم به مخالف من رای خواهند بود. پس اگر برخی دوستانم را در آن مناطق رای گیری بگذارم تا جلوی رای دادن این نوع افراد را بگیرند و آنها را از رفتن به صندوق رای با تکنیک‌های معمولی بازدارند. این ایده خیلی خوبی به نظر می‌رسد و راحت می‌توانیم این کار را بکنیم چون تخصص ما چنین کارهایی است. پس ما برخی از آرا را می‌خریم، رای‌ها را به نفع خودمان می‌شماریم، رای‌دهندگان مخالف را می‌ترسانیم.

و سپس شما پیشنهاد آخر را مطرح کردید که خیلی جالب بود و گفتید چرا آن کسانی را که مردم بیشتر از همه دوست دارند و می‌خواهند آنها رهبر شوند از نامزد شدن محروم نکنیم.

و این یک ایده خوب به نظر می‌رسد، چون شما می‌دانید که آن یارو را من بازداشت موقت کردم و هر چه زودتر باید دستور دهیم از زندان بیرون بیاید. او به نظر خیلی خیلی محبوب می‌آید. اما من هنوز دلایلی برای محروم کردن وی دارم.

خب از آنجا که شما می‌گویید او جوان است پس من توانستم حداقل سن برای نامزد ریاست جمهوری تعیین کنم که اندکی بالاتر از سنی است که او دارد. پس این کار هم انجام شد.

مشکل البته اینست که او در انتخابات بعدی برنده خواهد شد، او سنش بیشتر می‌شود و از حداقل سن نامزدی رد می‌شود.

اما ما می‌تونیم شروع به پخش شایعه کنیم که او در این کشور به دنیا نیامده است. لابد می‌دانید شایعاتی هست که مادرش در کشور همسایه ما به دنیا آمده است. پس ما می‌توانیم بگوییم او واقعا شهروند این کشور نیست.

یا از همه بهتر، لابد می‌دانید سفیر دانمارک همیشه چقدر به من فشار می‌آورد که با فساد مبارزه کنم. چرا من این نامزد را به فساد متهم نکنم و با یک تیر دو نشان نزنم. سفیر دانمارک ابدا نمی‌تواند با این قضیه مخالفت کند. پس راهبردهای ما برای برنده شدن در انتخابات، اگرچه به نظر می‌رسد برخی مردم من را دوست ندارند، مشخص شد.

اگر می‌خواهید به یک مثال عملی نگاه کنید آنچه ما در ساحل عاج پیدا کردیم یک مثال کاملا خوب است که همه این راهبردها به ویژه راهبرد شامل کردن مردم را در خودش دارد. این مربوط به ساحل عاج نه اکنون بلکه چند سال قبل حدود سال ۲۰۰۰ است وقتی یک رهبر کودتا به قدرت رسید و سپس تصمیم گرفت باید انتخابات برگزار کند. او انتخابات برگزار کرد اما دو نفر از کسانی را که بیشترین احتمال می‌رفت در انتخابات علیه وی برنده شوند رد صلاحیت کرد. او هنوز به کسی نیاز داشت تا در برابر وی رقابت کند پس یک آدم معمولی که داوطلب شده بود را انتخاب کرد.

فردی که همه جا مشهور بود واقعا یک فرد در حاشیه است و حامی ندارد. بنابراین تصور کلی این بود که «من می‌توانم وی را شکست بدهم.» خب او نتوانست وی را شکست دهد. رهبر کودتا چنان بین مردم نامحبوب بود که آنها در عوض فکر کردند این آدم حاشیه‌ای به ژنرال ترجیح دارد.

خب ژنرال چکار می‌توانست بکند او همه آرایی که به نفع آن آدم معمولی داده بودند را باطل اعلام کرد و اساسا تلاش کرد کودتای دیگری راه بیندازد. پس او یک مثال عملی از انتخاباتی است که اشتباه می‌رود. بنابراین، داستان میانه دهه ۱۹۹۰ این داستان بود که ما به پایان تاریخ رسیده‌ایم و انتخابات تمام آن چیزی است که ما نیاز داریم. اما داستان واقعی اکنون اینست که انتخابات قطعا تمام آن چیزی نیست که ما نیاز داریم.

آنچه ما نیاز داریم نظارت‌ها و موازنه‌ها و فرایند دموکراتیک است نه صرفا برگزاری انتخابات. مجموعه نظارت‌ها و موازنه‌ها است که باعث می‌شود دموکراسی به درستی عمل کند.