در هر شهری مکانهای مشخصی برای استقرار کارگران روزمزد در جستجوی کار وجود دارد. این مکانها در شهر تهران گستردهتر از سایر شهرهاست؛ میدان انقلاب، میدان شوش، خیابان ستارخان، بلوار سعادت آباد، میدان ونک و… . کارگران روزمزد بر اساس اشتراکات گروهی و قومی محل تجمع خود را انتخاب میکنند؛ مثلا میدان انقلاب عموما محل تجمع کارگران کردزبان و لرزبان مهاجر از استانهای غربی کشور است، کارگران افغان در جستجوی کار معمولا در تقاطع خیابان ستارخان و خیابان نیایش جمع میشوند و بلوار سعادت آباد محل تجمع ترکیبی از کارگران اتباع و کارگران بومی منطقه است که عموما ساکن محله پاییندست پل مدیریت هستند. این کارگران از قدیم تحت عنوان کارگران فصلی شناخته میشدند، چرا که اغلب آنها مهاجران روستایی بودند که در فصلهای کشت و کشاورزی در روستاهای خود اشتغال داشتند و در سایر فصول در جستجوی کار به شهرها و کلانشهرها سرازیر میشدند. اما امروزه کار فصلی چندان برای توضیح وضعیت کار کارگران روزمزد مناسب نیست، چرا که کار روزمزدی آنها به هیچ فصلی در سال محدود نیست و در طول کل سال ادامه دارد. برای مثال کارگران حوالی میدان انقلاب در هر ماه تنها کمتر از ۵ روز به شهرهای خود در استانهای غربی سفر میکنند و کنار خانوادههای خود هستند و باقی طول ماه را در تمام ایام سال در جستجوی کار در تهران به سر میبرند.
کارگران این منطقه که با هم آشنا و همشهری هستند، همگی از نبود کار و رکود کارهای ساختمانی گلایه مندند. میگویند برای هر روز کار ۶۰-۷۰ هزارتومان مزد میگیرند و در ماههای اخیر اگر بخت یارشان بوده و شانس آورده باشند در هر ماه تنها توانستهاند چهار، پنج روز کار گیر بیاورند. هر کدامشان یک کیسه پلاستیکی که محتوی لباسهای کارشان است، در دست دارند. هر روز به امید یافتن کار با این کیسه راهی میدان میشوند. در میان آنها مردی که ریش سفیدی دارد میگوید: « امروزِ من را نگاه نکنید. من ۳۰ سال آهنگری کردم. در کار خودم بهترین بودم. من عروس و داماد دارم، اما در این سن و سال آواره راه بین تهران و دورود شدم. در شهر خودمان هیچ کاری پیدا نمیشود. برای سیر کردن شکم خودم و خانوادهام آواره این شهر شدم. اگر خوش شانس باشم و کاری گیر بیاورم، خرج نان بربری خودم را کنار میگذارم، بقیهاش را برای خانوادهام در شهرستان میفرستم. آن بیچارهها هم در آنجا همین نان خالی را میخورند. هفته پیش یک خانم خیری که نذر داشت، هفت نفر از ما را برای نهار به یک رستوران برد. غذا از گلویم پایین نمیرفت. شش ماه است زن و بچه من رنگ گوشت ندیدند. با مزد ۳۰۰ هزار تومان که بهتر از این نمیشود زندگی کرد. ما زندگی نمیکنیم، فقط سعی میکنیم از گرسنگی نمیریم.»
نه بیمۀ تأمین اجتماعی داریم، نه بیمۀ روستایی
این کارگران از هیچ یک از خدمات رفاهی و تأمین اجتماعی برخوردار نیستند. حق بیمه حتی در خصوص کارگران رسمی ساختمانی نیز مرتب و مداوم پرداخت نمیشود، این کارگران که به کارهای متفرقه مثل باربری، نظافت اشتغال دارند که دیگر جای خود دارند. علیرغم سابقه طولانی کار این کارگران، از آن جا که برای آنها حق بیمهای پرداخت نشده تحت پوشش بیمه تأمین اجتماعی قرار ندارند و امیدی هم به حقوق و مزایای دوران بازنشستگی خود ندارند. اما مشکلات و سختیهای امروز این کارگران پررنگتر از آن است که به آنها اجازه دهد نگران فردای خود باشند و دغدغه آینده خود را داشته باشند. وقتی با همین پیرمرد از لزوم بازنشستگی و استراحت در این سن و سال صحبت میکنیم، با افتخار میگوید: «من اصلا به بازنشستگی و بیکاری فکر نمیکنم. من بهتر از یک جوان بیست ساله کار میکنم. ما روغن محلی خوردهایم، استخوانهای ما برای کار کردن درست شده است. اگر کار باشد تا هفتاد سالگی هم میتوانم کار کنم. مشکل ما این است که کار نیست.»
کارگران این منطقه که با هم آشنا و همشهری هستند، همگی از نبود کار و رکود کارهای ساختمانی گلایه مندند. میگویند برای هر روز کار ۶۰-۷۰ هزارتومان مزد میگیرند و در ماههای اخیر اگر بخت یارشان بوده و شانس آورده باشند در هر ماه تنها توانستهاند چهار، پنج روز کار گیر بیاورند.
اما موضوع تأسفآورتر این است که اخیرا بیمه روستایی این کارگران قطع شده و از خدمات درمانی این بیمه نیز محروم شدهاند. کارگر دیگری در این مورد میگوید: «بیمه روستایی ما را قطع کردند، آمدیم بیمه سلامت بگیریم، میگویند باید ۲ میلیون و پانصد هزار تومان بدهی. من چهار دختربچه دارم. با این اوضاع کار و کاسبی از کجا بیاورم این پول را؟ با این وضعیت وقتی دخترها مریض میشوند، فقط میتوانیم دست به دامن داروهای گیاهی شویم.»
یکی دیگر از مسائل این کارگران مهاجر مشکل اسکان آنهاست. اکثر این کارگران جایی برای اسکان و استراحت ندارند. یکی دیگر از کارگران درباره مشکلات بیسرپناهی میگوید: « ما در این مدتی که در تهران هستم، عذاب میکشیم. هیچ جایی برای سکونت نداریم. بعضی شبها به حرم مطهر در بهشتزهرا میرویم و آنجا میخوابیم. بعضی شبها آنجا هم راهمان نمیدهند و مجبور میشویم در خیابان شب را صبح کنیم تا صبح دوباره بیاییم اینجا. گرمخانه هست اما آنجا هم پول میخواهد. باید شبی ۲۰ هزار تومان برای یک جای خواب پیاده شوی. این است که یک شب در حرم، یک شب در خانه دوست و آشنا و یک شب هم در خیابان میخوابیم.»
در سالهای اخیر هرازچندگاهی زمزمههایی از طرح سازماندهی کارگران فصلی و ساختمانی به گوش میرسد و در همین راستا در بعضی از شهرستانها ایستگاههایی تحت عنوان ایستگاههای کارگری با سازههای سبک ساخته شده اند که محل استقرار این کارگران روزمزد در شهرها هستند. علاوه بر این بعضی از فعالان و نمایندگان کارگری این حوزه از لزوم نامنویسی و ثبتنام کارگران جهت معرفی و توزیع کار میان آنها سخن میگویند. با توجه به تجربیات شکستخوردهای که طرحهای مشابه در حوزههای گوناگون تا به امروز به باور آوردهاند، باید توجه داشت سازماندهی کارگران فصلی باید به نحوی صورت پذیرد که منجر به بهبود عینی در وضعیت این کارگران گردد و صرفا باعث ایجاد نهادهای واسطهای مثل پیمانکاران میان کارگران و کارفرمایان نشود که از همین مزد اندک کارگران هم کاسته شود.